نور آفتاب با سایه چارچوب دو لت پنجره، نیمهی هلال، تا و آهار پرده، خیال پریشانخاطر گلدان گندمی و مفصلهای شکسته و دوباره جوشخورده شمعدانی، کشدار افتاده بود روی میز صبحانه، کف سرامیک آشپزخانه، یک خط نصف و نیمه از گاز که سایه سقف و دیوار محدودش کرده بود و یککفدست سفیدی برف یخچال که در انتهای مثلث پنجره گیر افتاده بود.
این داستان را میتوانید اینجا بشنوید
بقیه این خانه بهجز این تکه از آشپزخانه، دالان تاریکی است؛ اگر از سمت نور به عمق بروی، کوری؛ اگر از تاریکی به سمت نور بیایی، کوری؛ تا چشمت عادت کند. فقط در انتهای خانه از لای دری که بهاندازه یکبند انگشت بازمانده، نور خفیفِ کمجان و بیرمق چراغ مطالعه کتابخانه مثل چسب زخم روی تاریکی نشسته است.
هوای گرم تکان نمیخورد پس گرمای هوا کم نمیشود. انگار تسمه کولر پاره شده، خنکایی در کار نیست. از هرم پوشالهای کولر که در نور خورشید نم خود را از دست میدهند میشود این را فهمید. تنها صداهایی که در خانه شنیده میشوند، حرکت دایرهوار ثانیهشمار ساعت دیواری و تک ضربههای بیبازگشت ثانیهشمار ساعت رومیزی کوکی است. ساعت رومیزی کوکی مستطیل شکل، با قابی از یک رودخانه در میان یک شهر آرمانی که زندگی و آرامش را با قایقهای پارویی مستمراً به هم میدوزند. عقربه ثانیهشمار داسی شکل است و با تک ضربههایش، عمر ابدی تصویر رودخانه را نیش میزند و به سخره میگیرد و ایضاً برعکس.
میز صبحانه تا این وقت ظهر دستنخورده؛ اما دستنخورده باقی نمانده است. قالب کره خودش را واداده و تکه نان در سبد خودش را جمع کرده. شیشه ششضلعی و نیمهخالی عسل، نور را کریستالی و چندرنگ کرده و با شُرههای عسل خود را به پارچه میز چسبانده است. چای قوری سمت چپ میز که ــ در انتهای مرز تاریکی روشنایی ــ سرحدات میز است، رنگ گرفته سیاه شده، درحالیکه سر قوری با نخی کنارش آویزان افتاده. تنها گلدان شیشهای سبزرنگ، قامت ایستاده و بی تکان مانده است با دسته میخکهای سرخ با رگههایی سفید که هنوز شاداب و جوان، آب در آوندهایشان میرود و حیات برمیگردد.
شب، گرمای زمین خودش را از سنگ و قیر آسفالت خلاص میکند تا بالای زمین بالا میآید. نور آبی زمهریریِ مهتاب هم که از بالای زمین پایین آمده، آدم را گرم میکند. در نورِ ماه خانه بیشتر دیده میشود. میز صبحانه در اشغال مورچههاست، آنها مسیر پرپیچوخمی را از پشت سرامیکهای دیوار کابینت و ظرفشویی تا روی میز طی میکنند، بردن نان و کره و عسل را با دور زدن گلدان و حرکت به سمت قوری آغاز کرده و با فرود از سفره پارچهای میز و کشف تمام چهارخانههای آن به پشت سرامیک دیوار راه میکشند. در نور ماه خانه بیشتر دیده میشود، در پذیرایی دو آباژور با پارچه کرمرنگ خاموش و بیادعا ایستادهاند، چند گلدان، دو ست کوچک مبل با روکش مخمل سبز چرک، بوفهای کوچک پرشده از یادگاریهای خانوادگی، چند کتاب خطی یکی دو بشقاب قدیمی، قابهای کوچک از عکسهای مادری و پدری و چند عکس خانوادگی، دو کاپ ورزشی و چند لوح تقدیر مدرسهای و کاری. روی دیوارها هم چند نقاشی چاپی از مونه و گوگن و قاب عکسی از یکی دو محبوب. در مربع ۲۵ خرداد تقویم دیواری، نوشتهشده: «تولدت مبارک».
ماه رنگپریده رفته است و ظهر نیمه مرداد عطش و تشنگی را قسمت میکند. قُمری از پشت پنجره یکدفعه بال میزند و سکوت محض خانه را میشکند. فقط مورچهها مشغولاند، سفره کوچکتر شده. ساعتها ثانیه را احتساب میکنند اما خانه «اکنون» لحظه را ازدستداده است. صدای زنگ در واحد در سکوت میپیچد، گلدان گندمی زرد و زار شده، شمعدانی رنگ و رو باخته از انکسار و ارتعاش تکانی میخورند و بازمیمانند.
ــ کسی خونه نیست، حمله!
و بچههای دبستانی ساختمان با تفنگهای آبپاششان حمله میکنند به در به راهپله به پشتبام و به حیاط. خیس از قهقهه و شور ظهر نیمه مرداد را شب میکنند.
رشته نازک لامپ حبابی چراغ مطالعه پاره شده، لامپ سوخته است. نه گلدانی نه «اکنونی». مورچهها چیزی از سفره باقی نگذاشته همهچیز را تراشیدهاند؛ حتی کپکها را. گردوغبار روی افتخارات بوفه سنگینی میکند. ساعت کوکی با عقربه داسی شکل با اشارهای به آسمانِ آرمانشهر، کوکش تمامشده، مانده است. ذخیره باطری ساعت دیواری ته کشیده و عقربهها روی ۶ و ۳۷ دقیقه ایست کردهاند. از تابستان پارسال تا تابستان امسال تقویم، تولدش را انتظار میکشد.
حسین قره/ داستان/ منتشر شده در مجله کرگدن