در شب تلخ حذف برزیل از جام جهانی ۲۰۱۸
آن روزهایی که روی جیب شلوار و کنار بند کفش و زیپ کاپشن و حتی دمپایی جلوبسته نوشته بود zico و تصویری از زیکو که شوت میزد کنار نوشته جا خوش کرده بود، من دلباختهی مردی شدم که اسمش سوکراتس بود و گزارشگران فوتبال دکتر سوکراتس صدایش میکردند، میتوانست با هر دوپایش بازی کند. هر وقت با بچهها محله بازی میکردم به تقلید از او بدون دورخیز پنالتی میزدم. نمیدانم عشق به این برزیلی افسانهای چطور شکل گرفت. در مستطیل سبز با لباس طلاییاش چه میکرد، با آن قدبلند و پاهای کشیده و ریش و موی فرفریاش که وقتی پا به توپ میشد به هیجان میآمدم و فریاد میزدم با گل زدنش مو به تنم سیخ میشد و اشک میریختم و برای باخت تیمش و کاپیتان محبوب گریه میکردم.