در شب تلخ حذف برزیل از جام جهانی ۲۰۱۸
آن روزهایی که روی جیب شلوار و کنار بند کفش و زیپ کاپشن و حتی دمپایی جلوبسته نوشته بود zico و تصویری از زیکو که شوت میزد کنار نوشته جا خوش کرده بود، من دلباختهی مردی شدم که اسمش سوکراتس بود و گزارشگران فوتبال دکتر سوکراتس صدایش میکردند، میتوانست با هر دوپایش بازی کند. هر وقت با بچهها محله بازی میکردم به تقلید از او بدون دورخیز پنالتی میزدم. نمیدانم عشق به این برزیلی افسانهای چطور شکل گرفت. در مستطیل سبز با لباس طلاییاش چه میکرد، با آن قدبلند و پاهای کشیده و ریش و موی فرفریاش که وقتی پا به توپ میشد به هیجان میآمدم و فریاد میزدم با گل زدنش مو به تنم سیخ میشد و اشک میریختم و برای باخت تیمش و کاپیتان محبوب گریه میکردم.
آن زمان حتی جام جهانی هم پخش زنده نداشت، ساعت ۱۱ یا ۱۲ شب بهرام شفیع همه بازیها را گزارش میکرد. با این شرایط بازهم سوکراتس اسطوره بود هرچند که میآمد و بی جام به خانه برمیگشت. سالها بعد در جوانی وقتی هنوز سوکراتس را دنبال میکردم و عکسی از او را به دیوار اتاقم زدم، دانستم برزیل درگیر یکی از وحشتناکترین دیکتاتوریهای نظامی آمریکای جنوبی بوده است. سوکراتس با همنام بزرگش در تاریخ ـ سقراط ـ اشتراکات فراوانی داشت و به همین خاطر او فراتر از فوتبال و درعینحال بن و نهاد فوتبال بود. سوکراتس اگرچه در زمین بازی همچون همدورههایش زیکو و اِدر استاد خلاقیت فردی و تکنیک بود اما همه توان او در زمین فوتبال خلاصه نمیشد بلکه بخش و سهم بزرگی از او بیرون از زمین و تأثیر گذاریاش در سرنوشت کشورش بود. او مثل چند ده بازیکن بزرگ فوتبال لحظات سرگرمی و هیجان و افتخارآمیز ورزشی را ساخت اما در پیچ تاریخ کشورش هم پاس درست و شوت بهموقع زد. برای همین وقتی پا به توپ میشد چه در باشگاه خانگی کورینتیانس و چه در جام جهانی، برزیل یکسر با او گره میخورد و فریاد میزد. پزشک جوان سرکش این کلید طلایی را یافته بود که ستاره محبوبیتش در سپهر سیاست نیز میدرخشد و میتواند در خدمت آرمان و خواسته مردمش که دموکراسی و آزادی است گام بردارد. او کاپیتان مخالفت با دیکتاتوری نظامیها بود که با کمک زمینداران و آمریکاییها ۱۹۶۴ رئیسجمهور اصلاحطلب «ژائو گولارت» را به زیر کشیده بودند. درحالیکه ارتش مخالفان خود را از روشنفکران و متفکران تا روزنامهنگاران و فعالان کارگری را نابود و ناپدید میکرد اما نمیدانست با سقراط فوتبال چه باید کند؟ دکتر سوکراتس که از طبابت جسم و فرد به طبابت روح و جمع روی آورده بود، یک نقشه داشت که کارش را دقیق و درست انجام دهد. او که پدری متمول داشته و میتوانست در باشگاه افسران دیکتاتوری جا داشته باشد در عوض باشگاه کورینتیانس با اصول دموکراسی اداره کرد. نمونهای از رفتار درست که باید از خود شروع کرد و به شعارهای بیهوده و مخالف خوانیهای بینتیجه خاتمه داد. دکتر دل در گروی کسی بیرون از برزیل هم نداشت آرمانهایش را در برزیلیا و سائوپائولو میجست. کارهای او در کنار دیگران نتیجه داد و یک سال پس از سخنرانی مشهورش که در میان بیش از دو میلیون برزیلی ایراد شد، دیکتاتورها را در ۱۹۸۵ ساقط و منتج به پیروزی مردم شد. این بار تاریخ شکل دیگری رقم خورد و سقراط سقوط حاکمان را رقم زد و شوکران را بر زمین ریخت. دلدادگی او به فیدل کاسترو و چه گوارا و تأثیر گذاریاش در سیاست باعث نشد تا در زمین سیاست تعویض شده و بازی کند. حکومت را به سیاستمداران سپرد و در مستطیل سبز باقی ماند. ویژگی دیگر سوکراتس که او را ممتاز از سایر فوتبالیستها میکرد، حس و شوری بود که از زندگی دریافت. ثروت و شهرت و بازی در باشگاههای اروپایی و… برای او اولویت نبود، درک زیبایی و هنر و لذت از ذات زندگی اولویت او بود. شهرتش به کشیدن سیگار حتی بین دونیمه و دست به پیاله داشتن، سلوک زندگی او را نشان میدهد. شماره ۸ زرد پوشها فقط سلبریتی نبود که خودش و دیگران از قبل او پول درآورند، دلالهای فوتبال، صاحبان باشگاه، مالکان سرمایه و… او محبوب خودش و مردمش ماند با آن سربند معرف که در خدمت رؤیاهایش میبست. سوکراتس فراتر از میدان فوتبال بود چراکه الگوها و قواعد رایج صنعت ـ ورزش عظیم فوتبال را نپذیرفته و به خودش همچنان وفادار ماند و از طرفی اصل و نهاد فوتبال بود چراکه فوتبال همچون نهاد زندگی سرشار از تعلیق و کشش، شور و شوق، ناامیدی پیش از شروع بازی و امیدواری تا آخرین دقیقه، اشک پیروزی و گریه شکست. به خاطر این ویژگیها زمانی که دکتر«سوکراتس برازیلیرو سامپائو د سوزا ویرا د الیویرا» در ۵۷ سالگی چشم از جهان فروبست عین هیچ فوتبالیستی نبود و هیچ فوتبالیستی عین او نشد.
حسین قره/ منتشر شده در هفته نامه کرگدن