روزنامه شرق :فرزانه ابراهیمزاده : از سر شانس بود یا تقدیر؟ هر کدامش بود؛ فرقی نمیکرد. مهم این بود که یکی از هنرجویان کلاس نمایشنویسی «محمد چرمشیر» باشم که تابستان۷۸ در تالار محراب برگزار میشد. آنروزها تازه از محیط آکادمیک دانشگاه فارغالتحصیل شده بودم و میخواستم بخت و اقبالم را در نوشتن امتحان کنم و آموختم کلمه، مهمترین ابزار نویسنده است و باید در جهان کلمات نویسنده جاری شد. آموختم وقت نوشتن، کلماتم را وزن کنم، آموختم چطور میشود داستانی را پیشبرد و به موضوع اشاره مستقیم نکرد، آموختم…. این آموختهها بود که در همه این سالها برایم زندگی در کلمات شد و شاید همینهاست که حالا برایم نوشتن درباره محمد چرمشیر را سخت میکند؛ نمایشنامهنویسی که در پنجاهوچندسالگی، بیشتر از یکربعقرن زندگیاش را فقطوفقط خوانده و نوشته و آموزش داده و دست به هیچ کار دیگری نزده است. تلاشهایی که همیشه با انتقادهای تندی از سوی بخشی از جامعه تئاتری همراه بوده است که نتوانستند پابهپای محمد چرمشیر حرکت کنند. اما در همه این سالها سکوت کرده و کمتر زبان حتی به پاسخ و گلایه باز کرده است. او همین روزهایی که برخی نویسندگان جوان هم به او و به معلمیاش انتقاد کردند جای دفاع از خود، تئاتریها را به آرامکردن خانهشان فراخوانده است و خواسته تا در زمین بازی خودشان یا همان صحنه حرفهایشان را بزنند. برای گفتوگو با محمد چرمشیر بهانه زیاد بود اما این گفتوگو بدون بهانه وقتی هماهنگ شد که نمایش «کسی نیست همه داستانها را به یاد آورد» به کارگردانی رضا حداد روی صحنه بود. وقتی گفتوگو منتشر میشود که این نمایش روی صحنه نیست اما محمد چرمشیر همچنان مینویسد. ادامهی خواندن
محمد چرمشیر : با بخشنامه نیامدیم که با بخشنامه برویم
پاسخ دهید