روز جهانی فلسفه در ایران در دانشگاه تهران برگزار شد اما بدون حضور فیلسوف مصطفی ملکیان، گزارش سخنرانی دو تن دیگر از متفکران ( محمدرضا بهشتی و بابک احمدی ) را به نقل از روزنامه شرق بخوانید . علی سالم: از ورود مصطفی ملکیان به مراسم روز جهانی فلسفه در دانشگاهتهران جلوگیری شد. این مهمترین اتفاق همایش دوروزهای بود که سهشنبه و چهارشنبه هفته گذشته در دانشگاهتهران برگزار شد. مراسمی که به مناسبت روز جهانی فلسفه و با حضور جمع زیادی از استادان و دانشجویان آغاز شد، پایانی خوش نداشت. شایعه و حرفوحدیث رنگ واقعیت گرفت و مصطفی ملکیان پشت درهای دانشگاهتهران در خیابان ۱۶آذر ماند. از سال۲۰۰۲میلادی سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی مللمتحد (یونسکو) سومین پنجشنبه نوامبر هرسال را به نام «روز جهانی فلسفه» نامگذاری کرده است. نخستین مراسم بزرگداشت این روز در تاریخ ۲۱نوامبر۲۰۰۲ در پاریس برگزار شد. از آن زمان تا امروز هرساله همایش اصلی و محوری این روز در یکی از کشورهای عضو برگزار شده است. همایش ایرانی امسال نیز با عنوان «فلسفه و مساله دیگری» در تاریخ ۲۷و ۲۸ام آبان با همکاری انجمن علمی دانشجویی فلسفه دانشگاهتهران و مرکز فرهنگ و اندیشه جهاد دانشگاهی دانشگاهتهران برگزار شد. تالار فردوسی دانشکده ادبیات شاهد دوروز شلوغ و انبوه علاقمندانی بود که برای شرکت در همایش و گوشسپردن به سخنرانی استادان این رشته به دانشگاهتهران آمده بودند. فضای دانشکده مملو از نشریات دانشجویی و نمایشگاه کتاب و بحثوجدلهای دانشجویان بود. عناوین سخنرانیها طبق اعلام قبلی از این قرار بود: در روزاول همایش بابک احمدی درباره «هنر و بازتاب دیگری»، محمدرضا بهشتی درباره «اخلاق و منزلت دیگری» و حسین شیخرضایی درباره «ذهن و شناخت دیگری» و در روزدوم مصطفی ملکیان درباره «فلسفه عمل و جایگاه دیگری»، شهرام پازوکی درباره «عرفان و حضور دیگری»، علیاصغر مصلح درباره «فرهنگ و ارتباط با دیگری» و محمود مروارید درباره «دین و صفات دیگری». در شروع این همایش محمدرضا سعیدآبادی، دبیرکل کمیسیون ملی یونسکو در ایران پیام یونسکو برای روز جهانی فلسفه را خواند و گفت: فقط گفتوگویی که برآمده از فلسفه است؛ میتواند در تغییرات یاریرسان باشد. فلسفه توان همافزایی خردها و دیدگاههای مختلف را دارد، گفتوگو زاییده همپوشانی عاطفی و شناختی است که در آن «دیگری» خلأ نیست که پر شود، بلکه گسترهای که باید کشف شود. گفتوگو با بایکوتکردن «دیگری» منافات دارد، چه این بایکوت دیگری فرد، اندیشه، تفکر، فرهنگ یا یک ملت باشد. با وجود استقبال و جمعیت بالا، برگزاری همایش که برعهده دانشجویان بود، بهخوبی و منظم انجام شد. در طول سخنرانی هر کدام از سخنرانها کاغذهایی بین حضار پخش میشد که سوالات خود را روی آن بنویسند و در پایان توسط مجری خوانده میشد و سخنران پاسخ میداد. اما تغییر اصلی روزدوم اتفاق افتاد و برنامه به صورت معکوس پیش رفت. این تغییر در برنامه همزمان شد با شایعه و در نهایت تایید خبری که گویا از صبح به گوش میرسید؛ لغو سخنرانی مصطفی ملکیان؛ اتفاقی که پیش از این در دانشگاه شهیدبهشتی و خوارزمی هم افتاده بود. هیات برگزاری در این مورد بیانیهای خواند و از رغبت برگزارکنندگان و شخص ملکیان تا دقایق آخر برای سخنرانی گفت و فشار برای لغو آن. به این ترتیب اکثریت جمعیت سالن که برای شنیدن سخنان ملکیان به دانشگاه آمده بودند و چندساعت منتظر نشسته بودند، زودتر از موعد دانشکده ادبیات را ترک کردند. آنچه در این صفحه میخوانید، گزیدهای است از سخنرانیهای همایش فلسفه و مساله «دیگری». محمدرضا بهشتی: فهم دیگری بهمثابه بخشی از خود بحث من در اینجا درباره جایگاه «دیگری» در فلسفه اخلاق است. فلسفه اخلاق در آکادمیهای فلسفه ایران چندان مورد توجه قرار نگرفته. اگر فلسفه و حکمت با مسایل و مشکلات درون زندگی مرتبط نباشد و با آنها آغاز نشود و در پایان مجددا به آنها بازنگردد، خواهد مرد. بهلحاظ تاریخی، حکمت را میتوان به سهبخش تقسیم کرد: نخست، حکمت نظری که برترین دانشها دانسته میشد؛ چراکه غایت آن درون خودش است و در آن نظر برای نظر دنبال میشود. دوم، حکمت عملی است که به افعال ما بازمیگردد و به سهبخش تقسیم میشود: اخلاق که به حوزه فرد مربوط است، تدبیر منزل که مربوطبه خانوادههاست و سیاست که به دولتشهر مربوط است و سوم، دانش صناعی است که به فعلی نظر دارد که تولیدی را بههمراه دارد. طبیعتا از میان این شاخهها، آن شاخهای که بیشترین نسبت را با «دیگری» دارد، حکمت عملی و بهصورت خاص اخلاق است. اما اگر بخواهیم به شیوهای تاریخی مساله «دیگری» را مطرح کنیم، باید آن را از یونان و ذیل مساله «غیر» دنبال کرد. افلاطون نخستین متفکری است که به مساله غیر توجه کرد. وی در محاورات متأخرش همچون محاوره سوفیست این مساله را در تقابل با سوفیستها مطرح میکند. افلاطون از زاویهای بهبحث میپردازد که در نظر سوفیستها میان گزارههای صادق و کاذب تفاوتی وجود ندارد. بنابراین اگر کسی بگوید «معدوم و ناموجود هست» گزاره صحیحی بیان کرده است. اما افلاطون بر این باور است این گزاره تنها زمانی صحیح است که معدوم را بهمثابه عدم و ملکه وجود در نظر بگیریم. بهاینمعنا که نوع خاصی از ناموجودبودن، میتواند موجود باشد، مثلا یکچیزی میتواند آبی نباشد یا لیوان نباشد. اما از چیزی که بهطور کلی نیست، نمیتوان خبری داد: «المعدوم لایخبر عنه». اما اگر معدوم و ناموجود را ناموجود از نوع خاصی از وجود بفهمیم، در آن صورت ناموجود به معنای غیر خواهد بود. ایستگاه تاریخی بعدی برای طرح این مساله ارسطو است. ارسطو نیز بر این باور بود که وصف غیراز آن دست وصفهایی است که به هرموجودی تعلق میگیرد. هرچیزی خودش، خودش است و برای خیلی چیزهای دیگر «غیر» است. اما با یکجهش تاریخی بلند به نوافلاطونیان و بهصورتخاص فلوطین میرسیم. او بحث غیر را ذیل بحث واحد طرح میکند. واحد ورای غیریت و این همانی است اما صادرِ نخستین عقل است. کار عقل تفکیکگذاردن میان «همان» و «غیر» است. در این نگرش «غیر» بهعنوان امری مستقل قوام مییابد. اما در فلسفه معاصر متفکرانی که بیش از دیگران مساله غیر را مطرح کردهاند، فیشته و هگل هستند. در نگرش ایشان روح همزمان با تقویم خود بهمثابه خود، غیر را بهمثابه چیزی «بهجز خود» تقویم میکند. در دیالکتیک تاریخی هگل، روح با پیشروی در تاریخ تمام غیرها را در خود جذب و هضم کرده و آنها را جزوِ خود میکند. نکته مهم در نگرش این فیلسوفان این است که اگر غیری نباشد، منی نیز وجود نخواهد داشت. غیر، حد من است؛ اما من نیز حد غیر هستم. پس دیالکتیکی میان «من» و «غیر» برقرار است که هیچیک از ما مستقل از دیگری وجود نخواهد داشت. بهترین محل فهم این دیالکتیک، عشق است. معشوق حد عاشق است اما بهطور همزمان اگر معشوقی نباشد، عاشقی نیز وجود نخواهد داشت و اگر عاشقی نباشد، معشوقی موجود نخواهد بود. اما در فلسفه معاصر، مکتب اگزیستانسیالیسم یکی از مهمترین مکاتبی بوده که مساله دیگری را طرح کرده است. از نگاه آنها همبودگی با دیگری و دیگران جزو اوصاف وجودی ماست. یعنی بودن ما بودن-با-دیگری است. بهتعبیر سادهتر وجود ما بند بهوجود دیگری است. در این نگرش «دیگری» چیزی مستقل از ما به شمار نمیآید، بلکه بخشی از ماست. حال به پرسش اصلی بحث خود میرسیم: در فلسفه اخلاق چه تلقیای از دیگری داریم؟ آیا دیگری غیر از ماست؟ در این صورت آیا حکم اخلاقی بهمثابه حکمی عقلانی ممکن خواهد بود؟ بهطور کلی در فلسفه جدید مساله محوری فلسفه اخلاق، یافتن مناط فعل اخلاقی است. مهمترین نسبت در اخلاق نسبت «من با دیگری» و «انسان با انسان» است. البته در چهاردهه اخیر نسبتهای متفاوتی همچون نسبت «انسان و طبیعت» نیز بهعنوان مساله اخلاق و مسوولیت اخلاقی ما مطرح شده است. اما همچنان مهمترین مساله در اخلاق، مساله من با دیگری است. حال پرسش اصلی ما به اینصورت بیان خواهد شد: چه تلقیای از دیگری میتواند فعل اخلاقی را بهعنوان فعل عقلانی توجیه کند؟ فلسفه اخلاق زمانی معنا پیدا خواهد کرد که دیگری حد و مقابل و محدودکننده من نباشد بلکه من، دیگری را بهمثابه خود بفهمم و دیگری و دیگران را در تعریف خودم از خودم جای دهم. دیگری را بهمثابه چیزهای مختلفی میتوان دید؛ مثلا بهعنوان طرف معامله یا کمککار من در زندگی اجتماعی یا حتی بهعنوان ابزار. اما مسوولیت اخلاقی و اخلاق، زمانی ممکن خواهد شد که دیگری را به نحوی در خودمان جای دهیم و در تصویر خودمان از خودمان دیگری حضور داشته باشد. بهعنوان نمونهای از مساله اخلاقی توجه داشته باشید که اگر من زبالهای را از ماشین خود به بیرون پرتاب کردم و آن زباله را دیگر به «من» مربوط ندانم و آن را مساله دیگران بدانم، دراینصورت دیگری را در تعریف من دخیل ندانستهایم و مشکل دیگران را مشکل خود به شمار نیاوردهایم. همین امر سبب میشود که آن فعل غیراخلاقی از ما سر بزند. پس شرط امکان اخلاق آن است که دیگری را بهمثابه بخشی از خود و مشکلات و دردهای آن را مشکلات و دردهای خود بدانیم. بابک احمدی: زندگی یعنی «دیگری» و مرگ یعنی «من» رضا باقرزادهمقدم: به مناسبت روز جهانی فلسفه، همایشی دوروزه، در تاریخ ۲۷و۲۸آبان، با عنوان «فلسفه و مساله دیگری»، از سوی مرکز فرهنگ و اندیشه جهاد دانشگاهی دانشگاهتهران و انجمن علمی- دانشجویی فلسفه، در تالار فردوسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاهتهران برگزار شد. در روز اول این همایش، بابک احمدی، مولف، مترجم و منتقد ادبی، به ارایه مطالبی تحت عنوان «هنر و بازتاب دیگری» پرداخت. بابک احمدی، سخنش را با شعری از مجموعه «در آستانه» احمد شاملو آغاز کرد: «ظلمات مطلق نابینایی احساس مرگزای تنهایی – چه ساعتی است؟ (از ذهنت میگذرد) چه روزی چه ماهی از چه سال کدام قرن کدام تاریخ کدام سیاره؟ تکسُرفهای ناگاه تنگ از کنار تو. آه، احساس رهاییبخش همچراغی!» و با نقل این عبارت از هایدگر که: «شاعر راز هستی را میفهمد»، به گفتههایش ادامه داد: آری، شاعر صدای تکسرفه آدم دیگر را میشنود. یکنفر که هست. نیاز بنیادین هرآدم که با دیگرانی مراوده داشته باشد و با آنها حرف بزند. بخش زیادی از تاریخ فلسفه، به درک قاطع از یک من، یکخویشتن، یکنفس و یکجهان مربوط است. چه از منظر فلسفه یونان و چه از منظر فلسفه مدرن، یک سوژهای بیرون از جهان، ولی متصل به آن وجود دارد. یک من و جهانی بیرونی که پر از ابژه است. از کهکشان شروع میشود و به قول پاسکال تا پای یک ملخ ادامه مییابد. اینها بیرون از من و بدون فاصله با من هستند. از یکمیلیمتری من شروع میشوند. جهان برای ما، یک من است و یک دیگری بیانتهایی که عوامل بیشماری در آن جای گرفته است. همه جهان برای تن من دیگری است. تن من، سوبژکتیویتهای است که به دنیا میاندیشد، همراه آن است و با آن تعامل دارد. اما نکتهای که وجود دارد ارزشگذاری بر همه اینهاست؛ ساختن یک پایگان ارزشی برای دیگران. ما برای اجزای دیگران که یکدست نیستند، ارزشی قایل میشویم و بنابر هرکدام از آنها، برای آن اجزا، پایگانی متصور میشویم. برای مثال: «خواهرم در آمریکا» یا «همسایه نزدیکم». درعینحال، هرشکل از این دستهبندیها، نسبت به من، اندازه مختلفی دارد. فاصله من با دیگران، صرفا فاصله فیزیکی نیست. این ارزشگذاری دیگران بر اساس سوبژکتیویته، در پی نسلها و فرهنگها و داناییها و آداب و رسومی است که یاد گرفتهایم و عرف و عادت و اخلاق و دین؛ همه آن چیزهایی که برای ما تعیین میکنند چه غلط است و چه درست. گاهی انسان به ارزشهای والاتری باور پیدا میکند که چیز دیگری جای آن را نمیگیرد. برای مثال، وقتی مرگ پسربچهای که سر چهارراه، زیر ماشین میرود، از مرگ یکی از اعضای خانواده، لطمه بزرگتری است، برای من که انسان هستم. فیلسوفان به آن میگویند: «وضعیت بشری». در این وضعیت، جهان پایگانش را به گونهای متفاوت برای ما مشخص میکند. وضعیت بشری تعیینکننده است و میگوید دیگری چطور برای من دستهبندی شود، کدام مهم و کدام مهمتر است. این موضوع، به نوع فکر و شخصیتی وابسته است که من از خودم ساختهام و به کسی که دلم میخواهد باشم. این فرض اولیه فلسفی، برای قرنبیستم کنار گذاشته شده است. این فرض، از سوژه «اصل لذت» فروید شروع میشود که خودش را مرکز جهان میداند. همه دنیا برای اوست. همه باید به او خدمات ارایه دهند و هوایش را داشته باشند؛ از بدو تولد تا یکسالگی یککودک. وقتی اصل واقعیت شکل میگیرد، اولین حادثه تروماتیک زندگی برای او اتفاق میافتد. این اصل واقعیت و دنیای بیرونی، در فلسفه اینگونه بیان میشود: «نه، اینطور نیست که «من»ی هست مستقل از جهان. «من»ی وابسته به جهان، وجود دارد که آینده و دنیای بزرگی دارد و همه اینها را بر اساس خواست قدرت و منافعش، انجام میدهد.» در قرنبیستم، هایدگر میگوید: من «هستن با» هستم. در میان دیگران و با دیگران زندگی میکنم. همراه آنها بزرگ میشوم، در میان آنها کار میکنم، زندگی میکنم، اما تنها میمیرم. من به عنوان آدم در یک خانوادهای دنیا آمدهام و تاریخ، فرهنگ و دیگران مرا ساختهاند. خانواده، دین، آداب، سنت و اخلاق مرا ساختهاند. من در تعامل هرروزه با دیگران شکل گرفتهام. کارل مارکس میگوید: انسان چیزی نیست جز مناسبات اجتماعی. این مناسبات البته صبغه طبقاتی دارد و من در آن «آدم» میشود. این موضوع در هایدگر مهم است، مثلا من برای به دنیاآمدن، باید پدر و مادری میداشتم. ممکن است قبل از من آنها مرده باشند. ولی من با دیگران در جامعه بزرگ میشوم. این دیگران چیزهای دیگری به من یاد میدهند. یک دیگری هست که مرا تیمار میدارد. همواره این دیگری است که مرا نگه میدارد و هوایم را دارد. بالاخره حتی شده شبیه کوزت در «بینوایان» جایی با دیگران بزرگ میشوم. کارکردنم با آنهاست، اما مرگم در تنهایی است. چون فقط مرگ برای من است. برای همین هایدگر مرگ را منشأ اصالت میداند. من در مرگ با دیگران شریک نیستم. در مرگ تنهایم. مرگ، لحظه اصیل تنهایی انسان است. مابقی زندگی است. پس میتوان گفت؛ زندگی، دیگری و مرگ، تنهایی است. زندگی یعنی اصالت من و اصالت دیگران و اصالت جامعه. ولی در مرگ فقط من هستم. به عبارت دیگر؛ انسان یعنی دیگری. موجود ارگانیکی که نفس میکشد، کار میکند، عاشق میشود و آزادی میخواهد. همه اینها با دیگران ساخته میشود. مسوولیت آنها با دیگری است و دیگران در آن نقش دارند. لویناس هم میگوید: دیگری مرا میسازد. من خودم، خودم را نمیسازم. در هنر کهن، رنسانس، روشنگری و قرن۱۹ همچنان تصوری از سوژه به عنوان هنرمند وجود داشت. هنرمند یعنی کسی که با ذهنیتی جهان را بازآفرینی میکند. هنرمند کسی است که جهان با آن شروع میشود. در برداشتدوم، هنرمند یکی از دیگرانی است که چیزی تولید کرده است و همهچیز نیست. خود او محصول زیستن با دیگران و صدای دیگران است. هنرمند قرنبیستم، تارکوفسکی، میگوید: من میخواهم حرف بزنم و به جای دیگری حرف بزنم. فیلمی که ساخته است باید بتواند به جای آدمهایی که گولاک را دیدهاند، حرف بزند. بههرحال، هنر یعنی تحقق اثر هنری. باید تجسدی وجود داشته باشد. گوته میگوید: «همه ما لحظات هنری داریم.» مثلا در کویر بایستید. طلوع آفتاب یا هرچیزی شما را مبهوت میکند؛ هرچیزی. اینها لحظات زیباشناختی است و در زندگی هرکسی حضور دارد. اینها هیچجا متجسد نمیشوند، ولی وقتی اثر هنری شکل میگیرد و چیزی را وارد مدار ارتباط اجتماعی میکند، ممکن است زندگی خیلیها را تغییر دهد. سوال مهمی پیش میآید که در قرن۱۹ مطرح شد و در قرنبیستم شکل واقعیتری گرفت. بودلر، شاعر و از مهمترین بنیانگذاران مدرنیست، وقتی مینویسد: «خوانندهام! برادرم!»، متوجه است که چه کسی آن را میشنود. «برای تو مینویسم». حتی یکی از نویسندگان ما، یعنی هدایت، در «بوفکور» مینویسد: من برای سایهام مینویسم. اما باید سایهای باشد. یک دیگری باشد که با او حرف بزنیم. من کس دیگری را جلویم مجسم میکنم تا با او حرف بزنم. بعد همه اینها باید بسط پیدا کند. اگر سایهای نبود، هدایت نمیتوانست بنویسد. اگر «دیگری بزرگ» لکانی نبود که به آن گزارش پس بدهیم، چیزی شکل نمیگرفت. زیبایی عاشقانه، تصور دیگران از عشق را تغییر میدهد. بودلر میگوید: «برای برادرم.» هنرمند میخواهد بگوید، من موجودی پیشساخته نیستم. من وقتی مینویسم بهعنوان یک سوژه، ساخته شدهام. فلوبر، نویسنده مدرن، میگوید: «من اما بواری هستم.» فلوبر مرد بود. اما «اما» زن بود. من دیگری هستم، یعنی من کسی هستم که پیش از نوشتن این رمان نبودم و حالا کس دیگری هستم که خیانت و معصومیت و تجربه و گناه را تجربه میکنم. یهودابودن را تجربه میکنم. سارتر، درباره فلوبر میگوید: «این فلوبر همیشه آرزوی زنشدن داشت.» هنرمند میگوید وقتی که من مینویسم، دارم خودم را به خودم میشناسانم. من به کمک زبان که محصولی اجتماعی است و بهعنوان یک سنت فرهنگی به من رسیده است. مانند مخاطبان نسل خودم نیستم. دیگران، آیندگان من هستند تا بدانند من چطور بودهام. وقتی مینویسم، میخواهم دیگران من را داوری کنند. برشت میگوید: «ای آیندگان! نسبت به ما منصف باشید. ما بد زندگی کردیم. خیلی سختی کشیدیم.» ادبیات شرح رنج و حرمان دیگران است. گوشدادن به این نداست که: «به داد من برس. من نتوانستم زندگی کنم. من در میان این ظلمات زندگی میکنم. میخواهم به آیندگان بگویم من اینطور بودهام. میل به جاودانگی در اینجا نیز ارضا میشود. من اگر چیزی خلق نکنم، انگار زندگی نکردهام. هیچ طبقهای به اندازه کارگر رنج نکشیده است. شرح رنج و دردش را میتوانید در «کاپیتال» مارکس بخوانید. ما فقط کارخانهای را میبینیم، ولی رنج او را که نمیتوانیم ببینیم. یعنی به نسل آینده نمیرسد. اگر آرمان حافظ جاودانگی بود، پس شد. اثر هنری شرح این است که: «چقدر بد زندگی کردهایم.» گورگی درباره چخوف میگوید: «چخوف به مردم روس نگاه کرد و با نگاه غمگینی به آنها گفت: عزیزان! شما بد زندگی کردهاید.» مثل آخر «دایی وانیا»؛ وقتی سونیا میگوید: «این دنیا جای خوشبختی ما نیست. شاید در جهان دیگری بتوانیم زندگی کنیم و خوشبخت باشیم. آنجا میگوییم که چقدر رنج کشیدهایم. نیاز به اینکه یک دیگری باشد که به رنج من گوش بدهد. رانه اصلی جاودانگی، دیگری است. دریدا میگوید: «شعر آینده است. شعر نشان خواهد داد که اکنون چه بود. شعر در زمان اکنون، آینده است. ما به دیگران گزارش چه چیزی را میدهیم؟ هرشخصیتی در رمان مجموعهای از رابطه است. اثر هنری این توانایی را دارد که از من، ما بسازد. من برای اینکه ما بشود، باید رنج و حرمان زیادی را تحمل کند. ولی اثر هنری بهسادگی میگوید: «همبستگی جمعی باید داشت. خواست حقی که دارید.» هنر این کار را انجام میدهد. بیوگرافیهای زیادی درباره هنرمندان نوشته شده است. ذات کنجکاوی برای فهم دیگری، حتی تا اتاق خوابش. با اثر او روبهرو میشود، تا بتواند دیگری را بشناسد. تا بداند که من چه را میفهمم. مخاطب میخواهد من را بشناسد. رابطه بین من و تو. بین من و تو و ما. بین یک سوژه، یعنی من و یک سوژه دیگر، یعنی تو. یعنی با اثر روبهرو میشود تا بفهمد: «من کیستم؟» ما به هم وصلیم. اثر هنری بزرگترین سند برای چگونگی زیست ما است. اثر، بنیاد منطق مکالمه است. ادگار آلنپو، شاعر فرانسوی میگوید: «من میگویم و تو حرف مرا میفهمی: پس ما هستیم.»
فلسفه و دیگری
پاسخ دهید