شاید شما که این صفحه را ورق میزنید هم تأیید کنید که «چهکاری است که نمایشنامه بخوانی، نمایش را باید دید». کسی چه میداند شاید نمایشنامهای هم خریدهاید و وقتی سراغش رفتهاید تا بخوانید، خسته شدهاید از دیالوگهای بیربط و دستور و توضیح صحنههای مطول. کتاب را بهسویی انداختهاید و این تجربه خواندن نمایشنامه را از مطالعه روزانهتان خط زدهاید. همین دلایل و ازجمله این دلیل که نمایشنامه را هنرجویان و دانشجویانِ هنرهای نمایشی میخوانند و این گروه دایره محدودی از مخاطبان را شکل میدهند، ناشران را مجاب کرده تا انتشار نمایشنامه را از قلم بیندازند و بازار کوچک این سیاق نوشتن به دست کمشمار ناشران بیفتد.
اگر از این بگذریم که بعضی معتقدند سختترین گونه نوشتن نمایشنامه است. نمایشنامهنویس فرصت توصیف حالات طبیعت، شخصیت و… را ندارد و باید در گفتگو یا تکگویی آدمهای نمایش همهچیز را در ارتباط با طبیعت، شخصیت و… بیان کند. بهعنوان مثال تصور کنید، شخصیتی پشت پنجره ایستاده و بیرون باران میآید، رماننویس دستش باز است تا از هر زاویهای این روز و اتاق و شخصیت را توصیف کند. میتواند شره باران روی شیشه و انعکاس و شکست نور پنجره را بنا به موقعیت رویدادها، صفحهها توصیف کنید؛ آنهم بدون محدودیت زمانی؛ اما نمایشنامهنویس چنین فرصتی ندارد، باید در دیالوگی مختصر و مفید که نقشی پیشرونده در نمایشنامه را دارد بدون توصیف حالات و… بنویسد. چرا؟ چون زمان، عاملی تعیینکننده در نمایشنامه و اجرای آن است. بهرام بیضایی در نمایشنامه مرگ یزدگرد وقتی باید شبی طوفانی و سهمگین را تصویرسازی کند تنها مینویسد:« آن شب باران دریای وارونه بود.». البته اینها که گفتم منوط به آن است که نمایشنامهنویس مثل بیضایی استاد باشد. حتماً میدانید همه نویسندگان بزرگ حداقل یکبار به سراغ نمایشنامه نوشتن رفتهاند و خواستهاند تا با این نوع نوشتن دستوپنجه نرم کنند. حتماً هم میدانید بسیاری از رمان نویسان مشهور نمایشنامههایشان تجربه خوبی نبوده است.
حالا چرا خودم را به درودیوار میزنم چون میخواهم به شما اصرار کنم که نمایشنامه بخوانید. نمایشنامه خواندن به شما تجربه درک بیواسطه شخصیت را میدهد. تمام قواعد تعلیق و کشش و جذابیت و چه و چه هم در نمایشنامه رعایت میشود بلکه با حساسیت و دقت بیشتری. مطمئن باشید تمامی ابزارها و تکنیکها برای اینکه شما کتاب را زمین نگذارید در نمایشنامهها هست فقط باید یکبار این قطع ارتباط را یا شاید این قهر را کنار بگذارید. در دورهای همه کتابخوانان نمایشنامههای بهرام بیضایی، اکبر رادی، غلامحسین ساعدی و… را میخواندند. اگر قهر و قطع ارتباط است این بار که میروید کتابفروشی سری هم به قفسههای نمایشنامه بزنید و نمایشنامه را بردارید. اگر تابهحال تجربه نکردید حتماً تجربه کنید. پیشنهاد دیگری دارم اگر مجرد هستید نمایشنامه تک نفره اگر متأهلید نمایشنامه دو نفره، اگر آخر هفتهها با دوستانتان گعده فرهنگی دارید نمایشنامههای چندنفره را بخرید. حالا خوانش یک، دو یا چند نفره انجام دهید. اصلاً مهم نیست که این نمایشنامه دو شخصیت زن دارد و شما و همسرتان باهم خوانش کنید. چرا چون قرار است در هر اثر ادبی ما درکی از یک تجربه زیست شده (که در دنیای ذهنی نویسنده ساختهشده است) به دست بیاوریم. نقشها را تقسیم کنید. برای نمایشنامههای پرتعداد هرکدام از شما دو یا سه نقش را بخوانید. میتواند بهتناسب نمایشنامه البته هر شب یک پرده را به پایان ببرید. نمیدانم این پیشنهاد به نظرتان چطور میآید، اما برای یکبار هم شده تجربهاش کنید. ما برای زندگی و در زندگی نیاز به روایت داریم. روایتها موتور محرک ما هستند. روشن میشوند و در بسیاری از مواقع خلاقیت ما را در آن زمینهای که به آن تعلق داریم، شکوفا میکنند. روایتها مهم هستند چراکه ما را میسازند. تئاتر و نمایش امکان روایت جمعی را به ما میدهد نه امروز که از اولین روزهای خلقت. آیینها و نمایشهای آیینی همه روایتها و تجربههای جمعی هستند که به ما رسیدهاند. ما باید این تجربهها را در مدارس میداشتیم، در نقش کس دیگری ظاهر شویم و خودمان را دوباره بازیابیم. این اتفاقات شاید بهدرستی در کودکی و نوجوانی ما نیفتاده است چراکه سیستم آموزشی با این شیوهها ناآشناست؛ اما امروز که خودتان میتوانید یک تجربه جمعی و خانوادگی و دوستانه بسازید آن را از دست ندهید. در این تجربه حتماً بارها شادی، غم، خشم، حسرت، دوست داشتن و دوست داشته شدن، وداع، فقر و… را تجربه میکنید. این تجربهها داشتههای زندگی ما خواهد شد برای روبرو شدن با روزهایی که پسازاین روز میآیند.
منتشرشده در هفتهنامه کرگدن