نگاهی کوتاه به فیلم مروارید ساخته سیروس حسن پور؛ مروارید سیاه غرق شده در تصاویر دل‌فریب

مروارید ساخته سیروس حسن پور دو فصل مجزا به لحاظ تصویر برداری داری دارد. تصویر برداری در آب ، تصویربرداری در خشکی . این اثر شاید یکی از متفاوت‌ترین فیلم‌های ایرانی است که فصل مهمی از آن نه روی که زیر آب می‌گذرد و به همان میزان که ماهی‌ها و آبزیان خیال انگیزند ،‌ اثر تلاش می‌کند تا خیال انگیز باشد، اگرچه در لحظه‌هایی این اتفاق رخ می‌دهد اما بسیاری از رویدادهای فیلم به این سمت حرکت نمی‌کنند .
فیلم نامه نویس  قصه ای را در دل قصه ای دیگر می‌گذارد، به این ترتیب که خواهر و برادر کوچکی که پدرشان نارسایی قلبی پیدا کرده است و دیگر نمی‌تواند از دریا مروارید بیاورد و به بیمارستانی در تهران منتقل شده اگر به حیات لاک‌پشتی کمک کنند تا بچه‌هایش سلام به دریا بازگردند، می‌توانند امیدوار باشند خیر و برکت به جزیره برخواهد گشت و حال پدرشان خوب خواهد شد . آن‌ها به لاک‌پشت کمک می‌کنند اما او هدیه‌ای بزرگ‌تر به آن‌ها می‌دهد و آن مروارید سیاه است که نایاب است و ارزشمند که می‌توانند خرج مداوای پدر بیمار خود را هم بدهند . قصه لاک پشت که می‌خواهد فرزندانش را به دنیا بیاورد و زخمی هم شده است ، می‌تواند استعاره ای باشد از زمین و طبیعت ، سنگ پشت شباهت بسیار دارد به زمین و زخم او نشانه ای است از بیماری و وخامت حال و احوال آن . سه عنصر در سه شکل برای حیات زمین تلاش می‌کنند که از قضا برای آن چه آرزویش را دارند مفید است . پیرزن که قصه های کهن می‌داند ، کودکان و مرد مجنون ، پیرزن عنصر حافظه تاریخی و دوستی و هماهنگی با طبیعت است و کودکان نسل تازه و مرد مجنون ( که البته با صداقت‌ها و دوستی‌هایش بیشتر سالم است تا دیگران ) نگهبان و حافظ طبیعت . به گمان ، نویسنده در قالب یک داستان بومی اشاره ای وسیع به جهان امروز دارد که در حال نابودی است . حسن پور در این قصه به ما می‌گوید که دست از خشونت با طبیعت برداریم با او آشتی‌جویانه برخورد کنیم طبیعت بیش از آن چه انتظار داریم به ما می‌دهد . دست طبیعت گشاده است و پر . خارج از این محتوا که او در قالب یک داستان بومی و افسانه ای قرار داده است اما نواقصی در اثر هست که رابطه ظرف و مظروف را به هم می‌زند . مثلاً وقتی می‌خواهیم قصه ای بومی بگویم که حرفی برای همه مردم می‌تواند داشت باشد آن هم در نهایت سادگی ، دیگر نیاز نیست که این همه اصرار داشته باشیم که همه چیز بومی باشد آن قدر که موجب آزار مخاطب شود . مصداق چیست ؟ لحن و لهجه بازیگران ، به جز کودکان که بومی منطقه هستند چه نیاز است بازیگری که نمی‌تواند لهجه را شیرین صحبت کند یا دلنشین و مثل یک وصله  ناجور می‌ماند مجبور به سخن گفتن با لهجه کرد . این اصرار خوبی در اثر نبود و چه بهتر اگر اثر لهجه نداشت یا هرکس آن چه می‌توانست باشد می‌بود . اثر برای پروار شدن به لحاظ زمانی بسیار قصه فرعی بی فرجام دارد که حذف آن‌ها فقط در کاهش زمان فیلم تاثیر داشت نه در هیچ چیز دیگری . قصه بچه‌هایی که تخم لاک پشت پیدا می‌کنند و می‌فروشند ،  قصه مرد قهوه خانه دار و… . نکته دیگر این بود که آدم‌های بد که از اول فیلم پدر بچه‌ها نسبت به او کنش دارد، حاضر نیست با او کار کند و مردی ست که در حال نابودی جزیره است و… وقتی او را می‌بینیم اصلاً در اندازه آدم بدی که باید باشد نیست . حتی امکاناتش ، یا اینکه او قاچاقی حیوانات است و آزار دهنده این موجودات . اصلاً آدم بد قصه درست در نمی‌آید ، یعنی خیلی کوچک‌تر از آن است که باید باشد ، به عنوان کسی که نابودگر طبیعت است حتی ترحم برانگیز است .
کارگردان اما در ایجاد سکانس‌های زیر آب موفق بوده است . و اگر قصه های فرعی قویی که به قصه اصلی کمک می‌کردند بجای قصه های ضعیف فرعی می‌نشست قطعاً تأثیر بیشتری را در مخاطب ایجاد می‌کرد ،

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *