حسین قره : دوستی داشتم در طریقت خودش، صاحب طریق و آن ، طریقت بی طریقی بود. گیر و گور و گره ای نبود که با دست و دندان این بابا برخورد نداشته باشد. در عنفوان جوانی وقتی ما را صبح سحر و بین الطلوعین میدید، میگفت : « به به می بینم نماز می خوانی ». اگر دو ساعت از سحر گذشته شما را میدید که چشمتان پف دارد و قی گوشه آن بسته، کنایهآمیز میگفت « به به می بینم که نماز صبح ات قضا شده » . کی به این بابا دست خط داد بود که شما نماینده خداوندگار متعالی هستی ، الله اعلم .
در محله ما که حالا اگر عمری بود یک روز توصیفش را به جز خواهم گفت ، همه جور آدمی بود ، از مسجدی تا زناری ، از درویش صاحب ریش تا چپ مائوئیست.
این دوست ما در محله هر روز، روی به طریقتی داشت. یک مدتی رفته بود پای حدیث دل و سیر انفسی، با درویش خانقاه میرفت، ذکر گرفته و دخان را توی هوا تشخیص میداد و … . در همان احوال راه افتاده بود برای تشخیص هزار راه رسیدن به خدا در زندگی مردم دقیق شده بود. از میان آن همه صالح و صالحه محل رفته بود دو تا کوچه آن ورتر کنار منزل «آمیز مفتاح رقعه ای» بست نشسته بود ، سلوک او را یاد بگیرد . حالا هرچه به او میگفتند که « بابا آمیز مفتاح نزول خور است،زندگی اش شبهه دارد. این بابا هم اگر بخواهد راهی به خدا باز کند باید مرارت ها بکشد این جوری ها هم نیست» . به خرج این دوست ما نرفته بود. روزی شیخ علی، امام مسجد ما به او گفته بود : «شما اگر هر روز دم درِ خانه آقای آوانسیان که ارمنی است و احتمال می رود که در خانه اش دستی هم به نجسی می برد، اما یک ریال پول مردم را در تعمیرگاه ماشین و موتورش این طرف آن طرف نمی کند و همه اهل محل از او رضایت دارند که منصف است و مومن به آیین خودش، بست بنشینی ، بهتر است تا دنبال این بابای نزول خور بروی که خون همه را به شیشه کرده است». ولی به خرج این پسرک نرفت تا روزی که دید بود آمیز مفتاح پول بیوه زنی گرفتار با دو تا بچه را خورده ، زندگیش را برده و چشم به عرض و ناموسش را هم داشته .این واقعه همان و رویگردانی این دوست ما از سیر و سلوک همان . رفت و التقاطی شد. یعنی چی؟ یعنی اینکه در امام ، آقا و امامزاده دنبال مارکس و انگلس ، لنین و تروتسکی و … بود. هر چه به او گفتند : برادر جان ، جوانی میکنی که این همه را ریختی توی یک کشکول ، آخر اینها چند ساحت جدا هستند ، هر کدام چیزی میگویند که با دیگری مغایر است ، این که صالحان جهان حرفی به حق زدهاند و یک بابایی در چند قرن آن طرف تر شاید حرف و منش و رفتارش مشابهتی داشته با آن اولیا، نمیشود نتیجه گرفت که همه این حرفها یکی است. ( مثل دوست بزرگوارمان که وعده دادند در آخرالزمان برادر چاوز چپ در میان یاران صالح دوباره زنده میشوند ، نستجیر بالله از اباطیل گفتن آدمها. )
خانمی که شما هستید و آقایی که شما، نمیخواهم قصه را طول و تفسیر بدهم ، که وقتی این دوستمان سر به ساحت لیبرالیسم سایید چه بلایی سر بقالی پدر مرحومش آورد. آن قدر پیرمرد را آسی کرد که بنده خدا از ترس اینکه روزی حلال در کسبش نیست، دق کرد و به رحمت ابدی پیوست . راستش را بخواهید بعدها شنیدم سلام نماز صبح را که میداده آن قدر خزعبلات میگفته که نماز ظهر دیگر بر او حرام بود. این همه بیقاعدگی هم شر است، آخر هر چیزی سیر و سلوک خودش را دارد ، شما صبح زیر منبری باشی شب به میخانه، نقض غرض است . این همه آشوب و آشفتگی باید یک جایی منطقی بسازد که دیگر بشود یک قاعده . میدانید وقتی این حرفها گفته میشود ، سریع آدمهای فرزانه و بزرگی را نشان میدهند که آقای فلانی معمم بود مکلا شد ، آقای فلانی مکلا بود معمم شد . آخر حالات فرزانگی و سیر تحول و تطور آقای فلانی معلوم است . دنبال کشفی و شهودی بوده و حالا حالتی دارد که مغایر با حالت قبلی خودش است ، رفته عمق و غوری کرده ، از آنجایی که بوده، آمده به اینجایی که هست ، مسیری مشخص دارد. اختلافش (اگر چه در مثل مناقشه نیست) مثل گنجشکی است که از این شاخه به آن شاخه میپرد و درختی که همان طور به سمت نور راه خودش را پیدا میکند. شما اگر نهالی را ببینید و سالها بعد درختی را، نمیگویید این همان نهال نیست ، اما گنجشک تا توانسته از شاخهای به شاخهی دیگر پریده و همه جا را تک زده است بی آن که برای خود لانهای ساخته باشد.
طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست