بایگانی دسته: داستان
اطلاعیه برای فرد گمشده
نور آفتاب با سایه چارچوب دو لت پنجره، نیمهی هلال، تا و آهار پرده، خیال پریشانخاطر گلدان گندمی و مفصلهای شکسته و دوباره جوشخورده شمعدانی، کشدار افتاده بود روی میز صبحانه، کف سرامیک آشپزخانه، یک خط نصف و نیمه از گاز که سایه سقف و دیوار محدودش کرده بود و یککفدست سفیدی برف یخچال که در انتهای مثلث پنجره گیر افتاده بود.
این داستان را میتوانید اینجا بشنوید
*دنیا بزرگ است
روسیه با پاهای کشیده یخزدهاش در آسیا و سری گرم شده در کافهها و میخانههای اروپا پیچیدهترین موقعیتهای تاریخی و ادبی را به وجود آورده است. مردمانی که برای مقابله با یخزدگی خون در رگهایشان نیمی از دهلیزهای قلبشان را به کلیسای ارتدکس و تزارها دادهاند و نیمهی دیگر حفره قلبشان را به بلشویکها و آنارشیستها.
این مرد عجیب
جمع کوچکی از رفقا که در تئاتر باهم آشنا شده بودیم گروهی داشتیم به نام «کارگاه نمایش میم»، هر کتابی از حوزه ادبیات و فلسفه به دست میآمد، میخوانیدم. دو دوست بودند چند سالی از ما بزرگتر و اغلب کتابها را از آنها میگرفتیم و میخواندیم. هادی معمار تهرانی که رفت، منبع کتابمان شد همان افشین قربانیان. قرار بود بورخس بخوانیم، راستش من آن زمان او را با جویس اشتباه گرفته بودم و فکر میکردم این اوست و او این است.
نازک کاری روی عقاید یک دلقک
سال ۷۲ نمایشنامهای نوشتم به اسم «دلقک» سال بعدش آن را با شهرام ضرابی دوستم تمرین کردیم و با آنکه سه نفر از ۴ نفر شورای بازبینی تئاتر خراسان یعنی استاد رضا صابری، دکتر لطفی، دکترعظیمی، آن را تأیید کردند اما نفر چهارم که من را خیلی دوست داشت، پایش را کرد توی یک کفش و اصرار که نباید این نمایش اجرا شود. نمایش تکنفره و اسم شخصیت «مد» بود.