بم روی گسل های غم

بم در تک اتاق هایی که همه زندگی آنها بود ، سرما نشسته و زمهریرخانه کرده بود ، با برف پشت در. چون فرقی نبود بین خانه و کوچه از سرما ؛ همه به کوچه آمده بودند تا سرما را تقسیم کنند میان هم ، به ازای همه آن چیزها که تقسیم نشد.
دستها از سرما کبود بود و دست بچه ها کبودتر و همه چشم انتظار جعبه های میوه. آتش که گر گرفت ، سکوت کردم ؛ شعله در چشمانشان می رقصید وحلقه اشکهایشان می سوخت و مادران داغ دیده و تبارسوخته بمی گفتند: «از چه بگوییم» و این خود سکوتی بود با هزاران ناگفته سر به مهر.
اردوگاه بسطامی ، آتش
حلقه اتصال ما آتش بود که گردش نشستیم. پرسیدم: چرا هنوز شما پس از ۳سال از زلزله در اردوگاه مانده اید. صداها آهسته جان گرفت. همه آنها که در اردوگاه ها مانده اند ، مستاجران بمی اند که پس از ۳ سال نوبت وام بانکی آنها نرسیده است. اردوگاه هم شرایطش بسیار سخت شده است ، بسیار. این را اگر نمی گفتند از چهره ها و همه چیزهایی که داشتند مشخص بود. مسوولان شهری می گفتند آنها که در اردوگاه ها مانده اند ، بومی نیستند و با بم ناتنی اند. به آنها می گویم شما بمی نیستید؛ جواب می دهند اگر مستاجر یا آن که در خانه پدر و مادرش زندگی می کرده و پدر در پدر سالها در این شهر بود و حتی شناسنامه اش صادره از بم است ، بومی نمی شود ، پس ما بمی نیستیم.
به ابراهیم علی پور بمی نژاد که شناسنامه اش را نشان می دهد ، برمی خورد: «آخر نام خانوادگی من بمی نژاد است ، بعد بمی نیستم؛» صورتهای کودکان آفتاب سوخته در شعله ها دل می زند و گاهی جان می گیرد و گاه جان می بازد و سرما شبهای سرد بم در استخوانشان می نشیند و می لرزند. «بچه ها درس می خوانند؛» و جواب می گیرم: «بعضی آری ، بعضی نه.
بیشتر پسرها می توانند درس بخوانند. مدرسه ای در این نزدیکی نیست و خانواده ها توان خرج مدرسه بچه ها را ندارند».
دختر با لبخندی ماسیده از حسرت می گوید: «خیلی دوست داشتم درس بخوانم. پدرم زیر آوار از دست رفت. من درس نمی خوانم تا برادر کوچک ترم بتواند درس بخواند.» مکثی می کند تا حرف با گریه قطع نشود و زیرلب و آهسته ادامه می دهد: «مادرم هزینه خورد و خوراک ما را هم به زور تهیه می کند ، چه برسد به درس ».
مدرسه ای در آن اطراف نیست و تنها مدرسه نزدیک به اردوگاه بسطامی که حدود ۷۰۰ خانوار در آن زندگی می کنند ، مدرسه ای غیرانتفاعی است که شهریه ای حدود ۲۴۰ هزار تومان از هر دانش آموز دریافت می کند. مادری که پس از زلزله همسرش را از دست داد و به اجبار زندگی سخت اردوگاهی ، مجدد ازدواج کرده است تا در سایه زندگی تازه ، امنیت را به دست آورد، ۲ کودکش را به دست می گیرد و می گوید: «بهزیستی به ما گفت شما بچه ها را ثبت نام کنید ما نصف هزینه آنها را می دهیم. ولی وقتی ما ثبت نام کردیم ، گفتند بودجه نیست. بعد هم گفتند چون تو ازدواج کردی ، دیگر هیچ چیز به بچه هایت تعلق نمی گیرد».
علیپور بمی نژاد ، با دستهای پینه بسته اش از گذشته و از حال و روز همه آنها که در اردوگاه مانده اند یاد می کند که کارگرند ؛ اما پس از زلزله به دلیل حضور کارگران شهرهای دیگر ، کار کم شده است و این را بچه اول دبستانش درک نمی کند و ادامه می دهد: «روزها می شود که کار نیست و بچه باید مدرسه برود و فقط هزینه سرویس آن ۱۲ هزار تومان است و این هزینه برای یک کارگر زیاد است.»
گره می خورد حرفها به هم و حالا که سفره های دلشان باز شده ، از همه چیز می گویند. معلم مدرسه که او هم در اردوگاه بسطامی ماندگار شده ، اضافه می کند: «آخر من معلم که این وضعیت بهداشتی و روحی ام است و با ۲ فرزند و در یک اتاق ۴ در ۳ زندگی می کنم و وقتی می خوابم ، موش و سوسک از رویم رد می شود و بچه ام به خاطر نبود بهداشت مریض است ، وقتی به کلاس می رسم ، چه دارم بگویم.
لیلا بارانی که زلزله خانه اش را در بروات با خاک یکی کرده ، سقف خانه اش را نشان می دهد که ۲ روز از برف و باران گذشته ، چکه می کند. البته این وضع همه اردوگاه است. پشت بام ها خوب ایزوگام نشده و از سوی دیگر شیبهایش به گونه ای است که آب باران در بام باقی می ماند و با چکه ، اتاق ۴ در ۳ را غرق در آب می کند و زندگی اندک ساکنان اردوگاه نم می کشد.
به اتاق که می روم بهتر می فهمم که اتاق ۴در ۳چقدر برای یک زندگی ۵نفر یا بیشتر تنگ است و چگونه می شود در این اتاق خوابید. سر می زنم به اتاقهای دیگر اردوگاه بسطامی و آنهایی که از قطع مکرر برق در این شبهای سرد می گویند و نبود آب در تابستان و به این سیاهه نیستی ها باید نبود نفت را اضافه کرد که سرما را صدچندان کرده است: «نفت نیست یعنی باید دفترچه خواربار را که روزهای اول زلزله به ما داده اند، ببریم و براساس آن حواله بگیریم و بعد برویم توی صفهای بلند و بی پایان نفت. نصف یا یک روز هفته را از دست می دهیم تا نفت گیرمان بیاد. آن ۲۲۰ لیتر را ۵ هزار تومان می گیریم. البته پولش مهم نیست مهم این است که نفت نیست و کیمیاست».
می چرخم در همهمه هایی که شکل گرفت و هرکس چیزی یادش می آید که باید بنویسم. می رسم به اتاق ماشاالله مظفرآبادی ، او این اتاق کوچک را اجاره کرده است و ماهانه ۴۰ هزار تومان برای زندگی در کانکس و اردوگاه پول می دهد. خیلی های دیگر هم هستند.
دخترش در کنار آنها اتاقی با همسرش کرایه کرده است ، ۳۵ هزار تومان: «مگر ممکن است؛ آخر چطور می شود شما برای زندگی در اردوگاه پول بدهید؛»
جواب می دهد: «ما اردوگاه امیرکبیر بودیم. پارسال سیل آمد ، همان اندک زندگی ما را هم شست و رفت پی کارش. آنجا را خراب کردند و گفتند باید از اردوگاه بروی. من هم چون پول ندارم زمین بخرم و خانه بسازم ، مجبور شدم بیایم اینجا واین اتاق را کرایه کنم ، آن هم ۴۰ هزار تومان که هشتم هر ماه از من می گیرند.
با آن که دستهایم در زلزله آسیب دیده ، باید کارگری کنم و هرماه ۴۰ هزار تومان پول اردوگاه بدهم. همسرش زهرا چمنی که در زلزله آسیب مغزی دیده ، تصاویر اندکی از واقعه یادش هست. به بیمارستان شفای شیراز منتقل شده و تاکنون هیچ خدماتی دریافت نکرده است. تمام هزینه های درمان و دارو را خودش پرداخت کرده. هیچ چیز هم از زندگی اش نماند . نوه پسری اش تنها یادگار او از فرزندش است. و حال که سخت دست تنگ است ، مجبور است از او بگذرد و تنها یادگار پسرش را به پرورشگاه بسپارد. اشک مهمان چشمانش می شود و این که چگونه باید به خاطر فقراز میان نان و فرزند یکی را انتخاب کند. شب با ماه تلخش سخت به پایان می رسد و آتشی در کوچه های غربت اردوگاه بسطامی به خاکستر نشسته است.
اردوگاه معصومه ، آب
اردوگاه معصومه ۱ ، ۲ ، ۳ هم مردم را در کانکس جا داده است. ساکنان اینجا هم پیش از اینجا مستاجر بوده اند. تعداد خانوار در این اردوگاه کمتر است. اما مشکلات کمتر نیست. بوی فاضلاب در این اردوگاه هم هست. چراکه چاه فاضلاب بعد از ۳ سال پر شده و شهرداری به اهالی گفته که خودشان اقدام کنند و هزینه آن را هم بدهند.
جز ماههای اول و کمکهای اولیه کمک دیگری به آنها نشده است. قطع مدام برق برای آنها که نفت ندارند و با بخاری برقی کانکس را گرم می کنند. ناراحت کننده است. آنها نمی توانند زمین بخرند.
زنی می گوید: با هزار بدبختی و قرض زمینی ۶۰ متری خریده ام. می گویند باید ۸۵ متر باشد تا وام به آن تعلق بگیرد. زمین روی دستم مانده است ، وام هم ندارم.
شهرک های نوساخته ، خاک
شهرک رزمندگان و شهرکهای تازه تاسیس و ساخت و سازهای انجام شده در شهر را نباید نادیده گرفت و کتمان کرد که کارهایی هم در بم شده است: استودیوم ورزشی باشگاه رئال مادرید ، طرح کره ای ها و ساخت و ساز پایان نیافته اجاره به شرط تملیک دولتی که از مالکان ۶ میلیون تومان وجه نقد گرفته اند تا در ماههای آینده با قیمت تمام شده ۲۵ میلیون تومان تحویل داده شود ؛ اما نکته بسیار مهم در طرح این است که یکی از اصلی ترین ساخت و سازها دولتی روی گسل اصلی بم ساخته شده و مردم نیز به تبع دولت ، ساخت را در این منطقه ادامه داده اند.
آنها که زمین داشته اند و در شهر و شهرک ها به ساخت و ساز مشغولند با دو مساله دست به گریبان هستند، یک گرانی سرسام آور مصالح و دوم نبود امنیت. نگاهی به نرخ مصالح در بم می تواند خیلی از نکات را روشن کند: هزینه نقشه ۱۳۵ هزار تومان ، نظام مهندسی ۲۴۰ هزار تومان ، آزمایشگاه بتون ۹۰ هزار تومان ، صدور پروانه ساخت و ساز ۹۵ هزار تومان ، اسکلت فلزی یک ساختمان یک طبقه ۸۰ متری یک میلیون و ۶۰۰ هزار تومان ، میلگرد شاخه ای ۵ هزار تومان.
البته ساکنان از گرانی سرسام آور آهن و کارگر و نبود نظام در این خصوص بسیار ناراضی هستند. مهندسان و کارگران غیربومی در افزایش قیمتها نقش داشته اند. سقفی فلزی که در تهران متری ۱۸۰۰ تومان بسته می شود ، در بم ۳۵۰۰ تومان است و مشکلاتی فراوان از این دست به چشم می خورد. نرسیدن برق ، آب و… به این شهرک ها از مشکلاتی است که دامن شهروندان بمی را گرفته است.
برای رساندن برق و آب ، از کابل و شیلنگ در فاصله های طولانی استفاده می شود که نیمه های شب نیز این وسایل به سرقت می رود. نبود امنیت ازجمله مسائلی است که آنها بسیار گله مندند.
سیدطاهرالدین ، باد
سیدطاهرالدین آخرین نقطه از بم است. شاید آنجا که تنها بادها حکومت می کنند یا شاید آنجا که اهالی اش به باد فراموشی سپرده شده اند. آنها ۳۰ خانوار هستند و اتفاقا براساس شناسنامه هایشان هنوز در چادر زندگی می کنند و کانکس هایی که ۶۰۰ هزار تومان خریده اند. کودکان که انگار با فقر زاده شده اند و زلزله فرصت اندک شاد زیستن را هم از آنها گرفته است.
زنان نان می پزند و تنها امرارمعاش این اهالی است. نان را که با باد تقسیم می کنند و خاکستر تنورها برایشان می ماند. هر چند خستگی در تن می ماند با گذر از شهر زلزله ؛ اما چشم را نباید به روی طرحهای به اتمام رسیده یا در حال پایان یافتن بست ، طرحهایی که کارگران در آن مشغول کارند، آن هم بدون خستگی.
به گفته سعیدی کیا ، وزیر مسکن و شهرسازی کار بازسازی روستاها تقریبا تمام شده و آسفالت و طرحهای عادی به اتمام رسیده است. سعیدی کیا اضافه می کند: در شهر بم و براوات ۲۲ هزار و ۵۰۰ واحد مسکونی تخریب شده و تاکنون بیش از ۱۲ هزار واحد مسکونی به اتمام رسیده است.
وی همچنین در یک نشست مطبوعاتی می گوید: کار بازسازی بم در حال حاضر ۹۸ درصد پیشرفت داشته که تا شهریور آینده (۱۳۸۶) به ۱۰۰ درصد بازسازی کامل می رسد.
نمی شود منکر روند بازسازی در بم شد ، اما حجم فاجعه آنقدر گسترده است که تلاشها اندک به نظر می رسد و انتظار مردم برای سروسامان دادن به مشکلات و تسریع در کار بازسازی شهر ویران شده بم انتظاری بجاست. بنابراین شایسته است مسوولان دست اندرکار بیش از پیش برای قد برافراشتن بم اهتمام بورزند.

بعد از سه سال از زلزله بم برای سالگردش در سال ۱۳۸۵ سفری رفتم به ویران های باقی مانده واین گزارش که در روزنامه جام جم چاپ شد ماحصل آن سفر است .

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *