آمریکایلاتین سرنوشت پرفرازونشیبی داشته، هر روز در گوشهای دیکتاتوری قد علم کرده است و همه مردم را در اغمایی طولانی فروبرده است و اینجاست که نقش نویسنده متعهد مطرح میشود.
به نقل از روزنامه بهار، در آمریکا و اروپای مرکزی نویسنده بودن تنهاوتنها یعنی اینکه تو یکسری مسئولیتهای شخصی بر عهده داری و در کنار آن باید به خلق اثر ادبی دست بزنی و زبان و ادبیات کشورت را غنا ببخشی. اما نکته همینجاست، اینجاست که وظیفه نویسنده در آمریکایلاتین متفاوت میشود. در پرو، بولیوی، نیکاراگوئه و هر جای دیگری از سرزمین پهناور آمریکایلاتین نویسنده بودن تعهد اجتماعی به همراه میآورد. نویسندگان این بخش هرچند به همان میزان باید خلاقیت و داستانسرایی داشته باشند و چهبسا کمتر هم ندارند، اما درعینحال عملگرا نیز هستند. آنها درست مانند یک سیاستمدار، اقتصاددان، جامعهشناس و حتی روزنامهنگار باید در خدمت جامعهشان باشند و راهی برای گریز از این مسئولیت وجود ندارد، که تجربه ثابت کرده است اگر غیر از این بودند، هرگز جامعه آنها را نپذیرفته است. دشوار است، اما چارهای نیست، زیرا تو صدای این مردم هستی، اگر بخواهی کنار بکشی ملامت خواهی شد. تو نویسندهای بیمسئولیت و سرخوش هستی که درست به اندازه حاکمان نالایق در به وجود آمدن این شرایط نقش داری: در بالارفتن و بلندشدن دیوارهای زندانها، در خفقان روشنفکران، در بیسوادی حاکم بر جامعه. تو حاضر نشدهای با اینها بجنگی پس تو هم به اندازه حاکمان مطرود خواهی شد. اما چرا اینچنین است؟ چرا نویسنده آمریکایلاتین نمیتواند همسان نویسندگان اروپایی تنها یک هنرمند باقی بماند و چرا این وظیفه بر دوش همه نویسندگانی وجود دارد که در زیر سایه دولتهای خودکامه قرار دارند؟ چرا نویسنده باید اصلاحطلب، سیاستمدار و اخلاقمدار باشد؟ پاسخ یک کلام است و آن هم جغرافیا و موقعیت ویژه کشورهایی از این دست است، پاسخ را باید در حجم انبوه بیعدالتیهایی جستوجو کرد که بر زندگی این ملتها سایه افکنده است. هیچ جای جهان هنوز به اتوپیای عدالت دست نیافته است، اما در بعضی جغرافیاها درست مانند آمریکایلاتین این بیعدالتی آنقدر پررنگ است که همه جا میتوان آن را دید و چشم را نمیتوان چرخاند بیآنکه نیزه این دیکتاتوریها به چشمت فرونرود. در واقع این وظیفه هر نویسندهای است که در هر جغرافیایی مردمانش در رنج هستند. گاهی حتی آنقدر شرایط بغرنج میشود که این کاستیها نه در ملاءعام مطرح میشوند و نه جایی برای نقد آنها باقی میماند، تیغ تیز سانسور همهچیز را انکار میکند و تلویزیونهای دولتی مدام خبر از میزان بالای رفاه و خوشبختی آن ملت میدهند. حاکمان مستبد و فرومایه همه دریچهها را بستهاند، هیچ رسانهای وجود ندارد که بتوان در آن مشکلات را مطرح کرد، همه شبکههای اجتماعی قبضه شدهاند. اگر به اخبار رادیو و تلویزیون دولتی گوش بدهی، هیچ خبری از زندانیان سیاسی، روزنامهنگاران دربند، تبعید و شکنجه نیست، وجدان و شرف انسانی هر روز پایمال شده است، اما هیچیک از این مصداقهای نقض حقوقبشر را نمیشنوی؛ اما تا دلت بخواهد این رسانهها بدبختی، گرسنگی و بیعدالتی را در دیگر کشورهایی که سعی میکنند آنها را دشمن بپندارند، به مردم عرضه میکنند. برای مثال اگر روزنامههای کشور من را که همگیشان به قبضه دولت درآمدهاند بخوانی، هیچ خبری از رهبران سندیکای کارگری که بازداشت شدهاند دیده نمیشود، خبری از تورم کشندهای که بر اقتصاد حاکم است وجود ندارد، در عوض تا دلتان بخواهد میتوانید خبرهایی درباره کشفیات جدید دانشمندان پرویی، میزان خوشبختی مردم و افزایش حقوق بازنشستگان بخوانید و از همه مهمتر اینکه نظرسنجیها نشان میدهند که ملت عاشق رهبران سیاسیشان هستند.
درست در زمانی که رسانهها و بخشهای آکادمیک یک کشور اینچنین قربانی اختناق میشوند، پس جایی برای نقد سیاسی و اقتصادی باقی نمیماند و درست همینجاست که رسالت نویسنده مطرح میشود، این خلأ را تنها ادبیات میتواند پرکند و این نویسنده است که باید همه این روشنگریها را در دل داستانهایش بگنجاند. داستان و شعر میتواند آینههای تمامنمایی باشد که مردم چهره غمگین و غیرانسانی جامعه خود را در آن ببینند. همه آنچه به دلایل فشارهای سیاسی پشت هیچ تربیون رسمی مطرح نمیشود، در هیچ تالار دانشگاهی کسی را یارای سخن گفتن از آن نیست و حاکمان مدفونش ساختهاند، میتواند از وسیله بیانی به نام ادبیات استفاده کند. این خیزشی نرم به دل دیکتاتوری است.
آیا شما نویسنده هستید؟ در باب تعهد اجتماعی نویسنده و هنرمند
پاسخ دهید