پرسشی اساسی مرا به خود مشغول کرده بود ، آیا یک داستان خیلی خیلی کوتاه- اگر ترجمه خوبی برای مینیمال باشد – ، می تواند دردها ، رنجها ، دغدغه ها وبه قول اصحاب فکر، مسایل ابدی وازلی را طرح کند . اصلا چگونه می شود دربستری محدود درحد یکی دوخط یا نهایتا یکی دوپاراگراف ، موقعیت انسان امروز را چلاند وبعد به خوردش داد . شاید شما از طرفداران پروپا قرص مینیمالیست باشید وازجواب های دم دستی تا جواب های بنیادی وعمیق درچنته داشته ومثل پوتک به مغز من بکوبانید که :” مخاطب امروزحوصله روده درازی مولف را ندارد ونویسنده باید زود حرفش را بزند وبرود پی کارش ” ، ” در روزگار مرگ مولف هنوزطرف ( که احتمالا مقصود من و… باشیم ) درخیال خود به دنبال دردهای ازلی وابدی است ” . ” این بابا کجاست ، دنیا دنیای نانوتکنولوژی است ، همه چیز کپسوله شده . امروزعلم دنیای مارا می سازد وحتی فلسفه با آن همه عظمت پیرو علم شده است و… ” شاید آدم خوش انصافی پیدا شود وهمه این گزاره ها را تلفیق کند وبه آن بیفزاید ” انسان خلاصه شده امروز که تولید می کند تا مصرف کند وباز مصرف می کند که بتواند تولید کند به همین سادگی دریک پاراگراف خلاصه می شود واگر تو ( یعنی من ) انسان امروز را نمی شناسی ، مشکل توست ” .
شاید به نظر برسد ، این پاسخها درست مثل ضربه های ” محمد علی کلی” به یک بچه دو ساله است که اتفاقاً آن بچه ، اندازه دستکشهای آن مرد غول پیکر هم نیست . با همه این اوصاف بازهم فکر میکردم ، مینی مالیسم به عنوان یک گونه ادبی، باید به یکی از عناصر هنر و ادبیات، یعنی سرگرمی، پاسخ دهد نه بیشتر. بعضی وقتها هم خودم را توجیه میکردم که در شبکه متصل و مجازی ( سایبر) مخاطب با مینی مال لحظه ای سرگرم میشود . قبول داشته و دارم که دیگر دوران آسیابهای بادی هم گذشته است تا سروانتسی پیدا شود که دون کیشوت خود را به سراغ آنها بفرستد و اگر کسی امروز دون کیشوت را بنویسد ( بدون تأویلهای نو ) خود، یک دون کیشوت است . باز قبول دارم که در حوصله نسل ما نیست تا جنگ و صلح را بخواند ، یا دو جلد بینوایان ، حالا هرچقدر هوگو بزرگ باشند . به عنوان کسی که تئاتر، دغدغه ای اصلی من است ، معتقدم که به ندرت نمایشهایی ۸ ساعته اجرا میشود که مخاطب تا آخر آن بنشیند ، خیلی کم و حتی انگشت شمار دریک قرن این اتفاق رخ میدهد . اما واقعاً چگونه میشود راسکول نیکف را دریک سطر خلاصه کرد . اصلاً خوزه آرکادیو بئوندیا را چه میخواهید بکنید . وقتی بخواهید این آدم را تعریف کنید حداقل دوصحفه باید داستانش را بگویید بدون پرداختن به لایه های درونی شخصیت ، موقعیتهای جغرافیایش و… .
نکته دیگری که به ذهنم فشارمی آورد تا جواب ، ضربه کاری ِ شما باشد، این است که انسان امروز اتفاقاً تک ساحتی نیست و موجود عجیبی شده . شاید برای انسان دوره ارسطو که در فن شعر، نوشتن ادبی را به تراژدی و کمدی تقسیم کرد،آدمها یا مثل نوشته های سوفوکل بودن یا آریستوفان ، یا کمدی بودند یا تراژدی . موقعیتهای انسانی نیز به همین دو موقعیت تقلیل مییافتند . اما انسان امروز ساحتی دوگانه دارد ، یعنی موقعیتهایش هم تراژیک است وهم کمدی . آدمهای کامو ، کافکا ، هدایت ، یونسکو ، بکت ، دورنمات، سارتر و… دریک موقعیت گروتسک قرار دارند ، این موقعیت عجیب پیچیده را چگونه میشود دریک سطر یا دو پاراگراف بیان کرد . شاید اصلاً مینی مالیسم خودش یک موقعیت گروتسک است .
من از آن دست آدمها هستم که هنوز معتقدند محتوا ، درون مایه یا هرچه میخواهید اسمش را بگذارید از دایره خارج نشده است و حتی اگر فرمالیستها، ( در حادترین شکل و بدترین شکل فهمیدن ) رای به حذف محتوا داده باشند ، باز یک محتوا را طرح کردهاند ، به این معنا که گزاره ” حذف محتوا ” خود یک محتوا ست .
روده درازی کردم و از اصل آن چیزی که به من سپرده شده خارج شدم ، هرچند که هنوز مسایلی برای من خیلی مهم است ، مثلاً آیا شرایط همه آدمهای کره خاکی یکی است . من که در تهران ، هنوز عاشق چای خوردن در استکان کمر باریک لب طلایی هستم و در حین رانندگی هر موسیقی از تار حسین علیزاده گرفته تا … را گوش میکنم و ظهرم همان سرعت را دارد که صبحم و آن هم مطابق است با بعد از ظهرم ، با آن بنده خدایی که نمی شناسمش در آمریکای شمالی که دریک شرکت چند ملیتی نفتی ویا بیمه کارمی کند و برای رسیدن به محل کارش ساعت ۴ از خانهاش در حومه شهر راه میافتد و بعد مثلاً با مترو سرسام آور نیوریوک به برجهای دوقلوی تجارت جهانی میرسد و بعد اسامه بن لادن منفجرش میکند ، میراث دارِ یک جهانیم ؟ شاید جواب شما آری باشد ، نمیدانم .
بگذریم ، در نمایشگاه کتاب، سر به غرفه کاروان زدم . کتاب کوچکی که روی جلدش نوشته شده بود،” اپرای قورباغه های مرداب خوار” داستانهای خیلی خیلی کوتاه . البته روی جلدش یک قورباغه از سنت بودایی بود که انگار داشت همین اپرای قورباغه ای را میخواند . دست بردم تا برای سرگرمی، این کتاب را بخوانم . میخواستم خودم را قانع کنم که این کتاب هم از آن دست کتابهایی است که خلاصه میشود با آن سرگرم شد . البته یکی از اعضای غرفه گفت :” کتاب خوب فروخته است” و این من را قانعتر کرد . از نمایشگاه آمدم . کتاب را روی میز گذاشتم و سعی میکردم به خود القا کنم که هیچ علاقه ای به این کتاب ندارم . حالا شاید قبل از خواب یک ورقی زدم تا خوابم ببرد . اما نشد . بعد از خواندن چند صفحه روزنامه و هفته نامه و نامه های دیگر و شنیدن چند خبر و… خلاصه آدم به صرافت میافتد . باز کردم ، خدای من این همه داستان فقط در۱۲۶ برگ آن هم با این اندازه . یک داستان یک سطری به نام ” شما دست بزنید” خودش را به من نشان داد . ” مرد به پنج نفر مرد کوری که توی اتاق نشسته بودند ، گفت : ” من دارم میرقصم . شما دست بزنید . ” خندیدم اما به عمق ماجرای تراژیکش . چند بار همین یک سطر را خواندم . هر بار خندهام تلخترمی شد. کتاب را بستم و داستان خیلی خیلی کوتاه پشت جلد نظرم را جلب کرد . داستانی که در کتاب به اسم دلقک است . ” گفت :” مسخره بازی دربیاری و کسی را بخندانی پدرت را درمی آورم . مثل بقیه میروی بالای چهارپایه و منتظر میشوی طناب را بیندازند دور گردنت . ” این بار برای این دلقک بغض کردم که یواش یواش خودش را به یک خنده تبدیل کرده بود . با خودم فکر کردم ، میشود برای آن مرد نابینا که احتمالاً در یک آسایشگاه برای دوستان نابینای دیگرش میرقصد ، خیلی چیز نوشت . چطور نویسنده همه چیز را صیقل زده و بسنده کرده است تا یک لحظه و فقط یک لحظه را برای ما بگوید . راغب شدم و شروع کردم از اول کتاب را خواندن . همه قصهها را یکی دو ساعته خواندم ، بعضیها را هم چند بار . مثلاً این یک سطر را خودتان قضاوت کنید که اسمش هست ، ” راه رفتن ” .” گاهی ، وقتی که یادم میرود یک درختم ، شاید چند قدم هم راه رفتم . ” خب این میتواند یک هایکو هم باشد چون عنصر جان پنداری در آن به وضوح وجود دارد . شاید هم شروع خوب یک شعر. اما این حق مؤلف است که بگوید اثرش چیست . او تشخیص داده یک داستان خیلی خیلی کوتاه است . من به عنوان یک مخاطب در مقابل این داستان یک سطری فقط سکوت کردم . والا اگر راستش را بخواهید تا همین امروز که دارم در مورد کتاب مینویسم در ذهنم باقی مانده . داستانهای یک ، دو و چند پاراگرافی هم هستند که جذابند و اگر مجموعه را بخوانید شاید شما هم تایید کنید .
اگر جدیتر بخواهم در مورد کتاب قضاوت کنم باید این نکته را نیز اضافه کنم که نویسنده از دام بسیار دوست داشتنی برای هر نویسنده ، یعنی زبان، پریده است . زبان همه قصهها تقریب ایکسان ، ساده ، سرد و بدون قضاوت درباره شخصیتهاست . نویسنده فقط به موقعیتهای داستانی پرداخته است ، فقط . اگر اهل نوشتن باشید قطعاً تصدیق میکنید که رسیدن به سادگی در زبان ، کار دشواری است و اگر آن زبان ساده، شخصی نیز باشد . میدانید بدبختی در سرزمین ما چیست ؟ آنقدر نویسنده دارد که شما قطعاً در دوره های مختلف نوشتن شیفته یکی میشوید و به یکباره میبینید هرچه نوشتهاید ، مثل آثار فلان نویسنده یا شاعر شده است . این اتفاق ناخودآگاه میافتد . از سوی دیگر گستردگی زبان فارسی در دوره های مختلف آدم را سحر میکند . قطعاً نویسنده ای که توانسته این موقعیتها را بنویسد ، آثار دیگران را خوانده ، بعضیها را حتماً خیلی دوست دارد، اما از همه این فرازها گذشته است . ابتکاراتی هم در کتاب هست ، اسم داستانها اثر را کامل میکند . البته شاید فکر کنید که این مساله میتواند نقطه ضعف باشد ولی در این جا بسیار جواب داده است . وقتی شما یک داستان یک سطری را که ” حتماً این دو تا درخت هم زن و شوهر هستند … گه ” میخوانید ،اسم طلاق در خاطرتان میماند .
خارج از نکات ادبی موقعیتهای است که برای اکثریت جامعه مردان ایران حس جالبی را تداعی میکند . به داستانهایی اشاره میکنم که در مورد سربازهاست . هم موقعیتهای انسانی دارد وهم تداعی کننده زمانی خاص است البته برای هر فرد .
بعضی از داستانها هم بود که حسی را دچار غلیان نمیکرد و خب انتظار بی خود است که همه داستانهای یک کتاب خوب باشد .
بهر تقدیر، این را باید اضافه کنم که بعد از خواندن «اپرای قورباغه های مرداب خوار» من هم مثل خیلی از شما که مینمال را دوست دارید، به این نتیجه رسیدم که شاید دریک سطر هم انسان امروز جا بگیرد. شاید مین ما لیسم گروتسک ماست. دردنیای پیچیده امروز با ساحتهای چندگانه و تمام آرا و افکار که انسان را هرروز به کلافی سردرگم تبدیل میکند، باید خلاصه نگاه کرد. راستی، دورغ چرا؟ نمیتوانم این را نگویم، جواد سعید پور دوستان قدیمی من است.
مینیمال به چه درد می خورد
پاسخ دهید