خبرآنلاین حسین قره
پورعطایی یکی از آخرین بازماندههای خنیاگری خراسان چشم از جهان فرو بست و دستش از دوتارش کوتاه و به روایتی دست ملتی از استمرار سنتی چند هزار ساله خالیتر شد.
کسی سنت خنیاگری (پور عطایی از آخرین بازماندههای آن بود) که با راز و رمز در آموخته است و فقط الحان موسیقی نیست، بلکه سحر و شفا و خلسه و دیدار را در پی دارد، جدی نگرفت. کسی این مردمان، که خنیاگر به دنیا میآیند (نه اینکه با درس موسیقی موسیقیدان شوند*) یا ارث میبرند یا در جوانی پیر راه و طریقت میشوند و از روز به دنیا آمدن در کنار مردمانشان پا به پا میآیند در شادی و جشن و پایکوبی و هلهله عروسی تا زادن کودک و درد و رنج و بیماری تا روز مرگ و غمگساری، همیشه با دوتار ایستادهاند و مینوازند را جدی نگرفت؛ چرا که در آوار دیوار بین فرهنگی مجذوبان تمدن نوپا و خود انگیخته، شیفته باخ و شوپن و موتزارت و بتهوون** شدند و گوشهایشان برای نواهایی که قدمت هزار ساله دارند، بسته شد. حتی هنگام کشف ِدوباره، کسانی که از بقایای سنت، دنبال هویتی بودند به این موسیقی و خنیاگرانش لقب «موسیقی محلی یا نواحی» دادند. (انگار در محل و محله ایی یا ناحیه و نواحی از این خاکزاده میشود و همان جا پایان مییابد هرچند این لقب را خنیاگرانی چون حاج قربان سلیمانی برنتافتند و آن را به «موسیقی مقامی» تغییر نام دادند اگرچه با زهم عمق آنچه از روح این به قول فارابی تنبور خراسان بیرون میآید در این لقب گم است). انگار این سنت را جدی نمیدانستند یا خرد و کوچکش میپنداشتند. چرا که اگر حضور جدی داشتند، باید مثل سایر ملل (ایرلندهای را ببینید با آن دامن و سازی که دارند) در بزرگترین روزها این خنیاگران جایی ایستاده باشند، درست مثل روزهایی که کنار زندگی مردمانشان بودند، مینواختند و میآفریدند. اما میبینید که نیستند، ردپایی از آنان نمیتوانید پیدا کنید، مگر کسی جایی، وقتی همت کند، خبری بگیرد و مناسبتی حضوری نمایشی داشته باشند. مگر جشنوارهای باشد، سالن کوچکی را بدهند برای اینکه جنس جشنواره جور باشد و این یعنی فراموشی یعنی جدی نگرفتند. اینکه خنیاگران ما به قابل درمانترین بیماریهای در غربتی میمیرند خود گواه فراموشی آنهاست. اینکه هزینه درمان ندارند (بلندنظرهستند و برای پول سراغ کسی را نمیگیرند حتی اگر با جانشان تاوان بدهند.) و… همه گواه فراموشی است. فراموشی یک سند تاریخی، یک پیکر زنده فرهنگی.
دردانههای این موسیقی دیگر انگشت شمار شدهاند. آن خون پاش و نغمه ریز حاج حسین سمندری که کوله بار بست نفسهای این سنت به تعداد انگشتان دست بود، همانطور که بعد از حاج محمدحسین یگانه و حاج قربان سلیمانی نفس سنت دوتارنوازی کرمانجهای شمال خراسان هم به شماره افتاده بود. اما کسی را (آنان که مطابق قانون مسئولیت دارند که در حفظ فرهنگ و هنر این سرزمین بکوشند منظوراست، حقوق میگیرند، دفتر و دستکی دارند سازمانهای عریض و طویل را اداره میکنند) چشم به حفظ این سنت موسیقایی – شفاهی نبود و نیست. فقط زمانی که یکی از این میراث داران و خود میراثها دستش از زمین و زمان کوتاه میشود، خبری منتشر میشود با مثلا این تیتر «کارگروه حمایت از موسیقی نواحی تشکیل میشود» که بارها شنیدهایم، باورمان نمیشود که این اخبار از برگه مطبوعات بیرون بیایند و کسی را نجات دهد.
آخر مگر چند نفر از این مردمانی که موسیقی و زندگیشان با هم آمیخته است، روی زمین کار میکنند و گندم میکارند و زیر سایه درختی در ساعتی که خورشید به وسط آسمان رسیده در کنار قناتشان سازشان را کوک میکنند، باقی مانده. آنانی که شور زندگی با شور موسیقی را به هم گره زدهاند و در عین حال روای قصههایی به قدمت ساکنان این فلات تفته هستند. عثمان خوافی است و درپور (هرچند دربیمارستان است اما سایهاش بلند باد)… در جنوب و مختار زنبیل باف ومحمد (پسر محمد حسین) یگانه، آلماجوقی و… در شمال. آن قدری نیستند. سازمانها و نهادها و… تنها همت کنند نگذارند این باقیان میراث خنیاگری به ذات الریه و… بیماریهای قابل درمان بمیرند. اگر این را هم نمیتوانند سالی چند اجرا برای مخاطب مشتاق هماهنگ کننده تا این مردمان شریف روی صحنه بروند تا ملتی آخرین پردههای سنتی چند هزارساله خود را ببیند. مگر همین پاسداران سنت موسیقایی در جشنوارههای بین المللی شور نیافریدند، مگر «لوموند» حاج قربان سلیمانی را عکس یک نکرد و تیتر نزد «کسی که دروازههای بهشت را به سوی غرب گشود». خب کارخاصی نمیخواهد بکنید فقط کافی است به وظایف خود نگاهی بکنید و پولها را در جای خودش خرج کنید، بخواهید عثمان خوافی و… بیایند و با پنجههایشان غوغا کنند و ملتی را سیرآب، انتظار زیادی نیست.پورعطایی که حالا همه ما در شبکههای مجازی خبرش مرگش را دست به دست میکنیم، تسلیت پشت تسلیت برایش میفرستم، برای تسلایش در زندگی، همه این سالهای چند اجرا در تهران داشت. چقدربار در شهر خودش یا در مشهد برایش اجرا فراهم شد. آخر نباید انتظار داشت عثمانی خوافی راه بیفتد که اجرا بگیرد، کار او نیست، او اهل موسیقی به معنایی عرفی و حرفه ایی آن نیست باید کسانی باشند تا از او بخواهند، برنامه سفرش را هماهنگ کنند نه اینکه هزینه اقامت و سفرشان را هم ندهند (این نکته بارها و بارها دیده شده).
استاد پورعطایی در ۷۳ سالگی چهره در نقاب خاک کشید، استاد درپور در بیمارستان بستری است، اما آن خنیاگران دیگر که تعدادشان از انگشتان دو دست تجاوز نمیکند را دریابید.
پی نوشت * هیچ ارزش – داوری در کار نیست تنها روایت دو نوع بالندگی هنر موسیقی است، کسانی که در سنت موسیقایی بنا بر باورها انتخاب میشوند و کسی که براساس علاقمندی موسیقی را انتخاب میکنند.
* قطعا نویسنده خود از شفیتگان باخ و… است، منظورنگاه از سرتکریم به فرهنگی و تخرب فرهنگ خود است که غیرقابل پذیرش است.
مرثیهای برای خنیاگر غمگین خراسان
پاسخ دهید