راه حل ، نتیجه گرایی محض یا لذت بردن از زندگی ؟

 دوستی دارم که آن قدیم ها وقتی جوانتر بودیم ، با هم فوتبال نگاه می کردیم و تخمه آفتابگردان می شکستیم. راستش خیلی وقت است بابت کلسترول، تخمه آفتابگردان نمی خورم و با آن دوست هم دیگر فوتبال نگاه نمی کنم . از قضا چند هفته پیش باز به پست هم خوردیم، بنده بی خیال کلسترول شدم و یک کیلویی تخمه آفتابگردان بساط کردیم با یکی دیگر از رفقا جمعا شدیم سه نفر. دوستم تلویزیون را روشن کرد که از حسن اتفاق بازی بارسلونا بود با تیمی که نامش را به خاطر مبارکم ندارم. داور که سوت آغاز بازی را زد، تخمه خوری ما هم شروع شد. ده دقیقه اول مسی، نیمار و سوارز غوغا کردند و بنده با این سن چندباری بلند شدم در جو همان روزهای جوانی فریاد زدم و جیغ و هوار راه انداختم. مخصوصا وقتی توپ به تیرک دروازه خورد. دقیقه ۱۵ بازی وقتی این آقای مسی گل زد دیگر هیجان ما به سقف چسبیده بود. شما انگار کن ما هر سه ۱۸ سالمان است. رفیق ما با هیجانی که اگر یک کمی بیشتر می شد کف از دهانش می ریخت، گفت : «بچه ها یک رازی دارم که می خواهم به شما بگویم.» من که یک چشم به پای مسی داشتم یک چشم به دهان دوست، گفتم :«جان بگو.» با اشکی که توی چشمش حلقه زده بود گفت : «من یه پولی جمع کردم برم اسپانیا بازی بارسلونا رو از نزدیک ببینم. یه بلیط بگیرم اون جلوی جلو که وقتی مسی گل زد براش دست تکون بدم. می دونی این قدر نزدیک…»
همزمان که مسی یک لایی زد و توپ را از بین دو نفر رد کرد و با شوت سرضربی توپ را به نیمار رساند. بنده جواب دادم : «رفیق اینکه راز نیست پاشو کاری که عزمش را کردی انجام بده دمت گرم که می خواهی تا اسپانیا بروی و بازی را ببینی…» که نیمار توپ را لو داد و بازیکن تیم حریف توپ را برداشت و یک، دو، سه آنها گل تساوی را زدند. بد و بیراه را نصیب هر کی توی زمین بود، کردیم مشتی تخمه آفتابگردان پخش و پلا شد. حالمان گرفته شد و آن رفیق دیگرمان پرسید:«حالا چقدری می خواهی خرج کنی؟» دوستم که هنوز سرذوق بود، گفت : «حتما هفت یا هشت میلیونی خرج داره.» سکوت کردیم و محو بازی شدیم ۵ دقیق نشده بود که تیم حریف گل دوم را هم زد. دیگر اوقاتمان تلخ شده بود. آن دوستمان سر این رفیقمان فریاد زد: «می خوای بری بازی این […]ها رو از نزدیک نگاه کنی که چی بشه آخه بابا.» رفیقمان دو به شک گفت : «راست می گی اگه برم اینا ببازند که خیلی ضایع است بد خورده تو حالم، هم پولم رفته هم درب و داغون برگشتم. »
داور سوت پایان نیمه اول را زد و بنده یاد حرف استادم افتادم و سر برگرداندم به طرف رفقا که :« رسیدن به مقصد تنها مقصود سفر نیست و درک زیبایی های راه هم بخشی از مقصود زندگی است.» آن یکی دوستم با رذالت گفت : «یعنی رسید آنتالیا بی خیال بقیه سفرش بشه تو راه بمونه ؟ حرفا می زنی حسین .» مشخص بود مرا دست انداخته، مجبور شدم نکته را بسط بدهم که البته باعث فهم بهتر خودم از نکته استاد شد. قصد رفیق اول ما حظ بردن از یک لحظه در آینده بود، یعنی رفتن به اسپانیا و دیدن بازی بارسلونا آن هم پشت دروازه حریف که وقتی مسی گل زد، او برایش دست تکان بدهد. تا این جای ماجرا واضح بود برای همین حرفم را ادامه دادم :«حالا اگر مسی در آن نیمه ای که تو پشت دروازه حریف بودی گل نزد و از قضا وقتی نیمه عوض شد و تو پشت دروازه خودی بودی و بارسلونا گل هم خورد، چه ؟ اصلا اگر آن بازی را سنگین با ۴ یا ۵ گل خورده،باختید، چه ؟ بچه ها سکوت کردند که چه می خواهم بگویم . آن دوستمان که می خواست برود سرش را تکان داد که :« هیچی، انگار کن دهنم را زیرسازی کردند و بعد هم قیرپاشی و آسفالت. » ادامه حرفم را توضیح دادم : «حتی اگر با حساب خودمان در زمان و مکان درست -آنجایی که فکر می کنیم اتفاق خوب می افتد- حضور داشته باشیم، رسم زندگی این نیست که حتما به ما جواب درست بدهد. ما تصویری از آینده می سازیم که دوست داریم، اگر تقریب به واقعیت تصویر ما از آینده ۹۹ درصدی باشد باز هم یک درصد جای برهم زدن تصویر وجود دارد. »
آن دوستمان که گیر داده بود گفت : «نظرت چیه بره خودشو خلاص کنه یا گوشه زیرزمین کز کنه تا اجلش سر برسه؟»
حقیقتا خوب است که یک نفر همیشه مخالف آدم باشد، چرا که یاد می گیرد فکرش را درست شاخ و برگ بدهد به همین خاطر به دوستم گفتم : «نه ! حرفم دقیقا مخالف این هاست . اگر تصویری از آینده داریم و نقیضه آن تصویر را هم برای خودمان بازسازی کردیم، می توانیم از قبل آماده باشیم، اگر بارسلونا برد که جیغ می کشیم و شادی می کنیم، اگر باخت هم ناراحت می شویم و شاید با برادر ِمسی قطره اشکی ریختیم. آدمی کنار تیم باخته اش هم باید بماند ،خب این هم زندگی است. وقتی تصویر داریم می دانیم فقط برای یک حظ و یک لذت این همه راه نکوبیدیم تا به یک مقصود برسیم. اگر تصویر دوم داشته باشیم وقتی مقصودمان مطلوب نبود و بلیطمان سوخته، آتش نمی گیریم .اگر تصویر دوم داشته باشیم آن وقت در سفر هوایی از بالای آسمان زمین دنیا را نگاه می کنیم. فردا بعد از بازی برده یا باخته می توانیم مسجد جامع قرطبه و قصر الحمرا را هم ببینیم. زندگی چیز غریبی است آدم فردای مرگ مادرش هم باید از خواب بیدار شود.»

این یادداشت در شماره پنجاه و یک هفته نامه کرگدن منتشر شد. 

حسین قره 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *