کارش را سالها پیش از انقلاب با تئاتر آغاز کرده بود و در استودیوهای دوبله بهجای شخصیتهای روی پرده دیالوگ میگفت؛ از سال ۴۲ و از نوزدهسالگی روی صحنه رفت؛ اما با عباس جوانمرد گوهرش کشف شد و به بازیگری حرفهای روی صحنه بدل شد.
حسین قره: همان سالها بازی در فیلم کوتاه را تجربه کرد؛ همه اینها گذشت تا اینکه مسعود کیمیایی خواست شب سمور بهرام بیضائی را بسازد که بعداً اسمش شد خطقرمز، نقش اصلی، شخصیتی بود به نام امانی که سعید راد بازی میکرد، فریماه فرجامی، لاله همسر آقای امانی را جان داد و خسرو شکیبایی شخص دوم مرد را در نقش جمال بر عهده داشت. آن کار خیلی نگرفت و به حاشیه رفت اگرچه بسیاری تصور میکردند فیلمنامه بیضائی با کارگردانی کیمیایی معجزه سینما خواهد بود.
بیشتر بخوانید:
مهرجویی؛ مهرجویی بزرگ با هامون
همه میدانیم، درخشش شکیبایی اما با داریوش مهرجویی رقم خورد. (نمیشود از سینما گفت و یاد مرگ دلخراش مهرجویی نبود) هامون خود آقای شکیبایی بود و آقای شکیبایی خود هامون، آن قدر شخص و شخصیت درهم فرورفته بودند و آن قدر تأثیرگذار که حداقل یک نسل از تماشاچیان علاقهمندان سینما و مهرجویی، چند سالی به سبک او حرف میزدند و کیف روی دوش میانداختند و کتاب میخواندند. معجزه سینما با هامون، قلب همه عاشقان سینما را تسخیر کرده بود.
حمید هامون با تمام آن عشقها و نفرتها، هامون گیر کرده در مرداب روزمرگی که تلخ میگریست، حمیدی که پایش با خون خودش به عاشورا و قیمه نذری و علی عابدینی کشیده میشد؛ و در خرابههای دوستداشتن به پنجره معشوقش از فرط عشق با تفنگ قدیمی پدربزرگ شلیک میکرد، هرچند که میگفت «آخ لاکردار، اگه بدونی هنوز چقدر دوستت دارم». همه چیز آن بازی و شخصیت اندازه بود. بازیگر آن قدر در نقش غرق بود که تشخیصش از واقعیت غیرممکن مینمود. تراز یک بازی بینظیر. فقط کافی است به ابراز حسهای متفاوت شکیبایی در جایجای آن فیلم فکر کنید. حس مزخرف تعصب بیمورد و خشم و نفرت آنی در لحظه سیلیزدن بهصورت مهشید (با بازی زندهیاد بیتا فرهی) و آن حس بالنده از عشق، هنگامی که در سفری علی بچه آن دو لطیفهای تعریف میکند و بعد مهشید و علی میخوابند و آن حظ از سفر با خانواده و آن اطمینان در نگاه بدون دیالوگ، آقای بازیگر همه چیز را با چشممان و اندامش میگوید. این فیلم ازآنجهت کمنظیر است که همه کنشهای زندگی و مرگ در آن موج میزد و بازیگر ترس، نفرت، خشم، غربت، نجابت، غرقشدن در خویش، شور خواستن و دانستن، یاس و… را ملموس و زندگی شده به شما نشان میدهد.
داریوش مهرجویی برای همه نقشهایش سراغ شکیبایی میرفت و دامنه کارهای آن دو فقط با بازی در نقش اول خلاصه و کوچک نمیشد. او در سارا، بانو، پری، میکس و دختردایی گمشده هم برای مهرجویی بازی کرد. در این میان دو نقش اسد و صفا در پری که دو برادر بودند و سرگشته و خراب جنون افلاطونی بودند و سر به کار داشتند و دل با یار، متمایز از همه کارهای بازی شده شکیبایی و نوشته شده مهرجویی بود. شکیبایی با تفکیک این دو نقش شخصیتهایی بسیار دلنشین از آن دو ساخت. اسد صیاد ماهیهای عشق نور و صفای گرفتار بازیهای نفس و… .
و در خرابههای دوستداشتن به پنجره معشوقش از فرط عشق با تفنگ قدیمی پدربزرگ شلیک میکرد، هرچند که میگفت «آخ لاکردار، اگه بدونی هنوز چقدر دوستت دارم»
سالاد فصل؛ فصل دیگر
سالاد فصل فریدون جیرانی فصل دیگری از بازیهای خسرو شکیبایی بود، عادل مشرقی (اسمهای که جیرانی با منظور و مقصود انتخاب کرده است) دنیای دیگری داشت و او را از هامون جدا میکرد. عادل مشرقی داشمشدی بود با کتی روی دوش، شکسته و خراب؛ اگرچه عشق و جدال برای خواستن او را همچون داش آکل خار و خفیف میکرد، اما در لحظههای گریستن پیش خودش سربلند بود. شکیبایی با نشستنها و بلندشدنهای عادل و حرفزدنها در شکستنهای او نشان داد، فقط در قاب یک پژوهشگر دانشگاهی روشنفکری مثل هامون خلاصه نمیشود و میتواند نقش آنانی را که در کوچهپسکوچههای خیابان مولوی در کودکی و نوجوانانی دیده است را تراز و شکل خودشان بازآفرینی کند. تعارض بازی او در سالاد فصل با نیروی جوانی لیلا حاتمی و عاشقیاش یک کنتراست بود که همه چیز زندگی و شکست را میساخت.
بضاعتهای کمدی و خلق موقعیت
شکیبایی در پذیرش پیشنهادهایی که به او میشد، تلاش کرد تا به همه ژانرها سرک کشیده و زورآزمایی کند. حضور او در سریال کاکتوس و خلق موقعیتهای کمدی نشان داد، او فقط یک عاشق دلباخته و شیدا نیست؛ بلکه موقعیتهای طنز را بهدرستی در دست میگیرد و از پسش برمیآید.
مجموعههای سرخوشانه خانه سبز و… اگرچه بعضی مواقع او را از حدود و اوجش پایینتر میآورد؛ اما به محبوبیتش میافزود. بازیهای نمایشی و خارج از عرف که از دل متن بیرون میآمد.
در میان سریالهای تلویزیونی بهغیراز نقش بسیار تأثیرگذار شیخ حسن مدرس شکیبایی در روزی روزگاری امرالله احمدجو درخشان بود. راهزنی که از جنگ با مردم به جنگ با خود میرود؛ اما در کومه خاله لیلای پیر. خانم ژاله علو در نقش خاله لیلا از راهزن یاغی، مرد زندگی میسازد، مردی که ارزشهای زندگی را درمییابد و شکیبایی این هر دو وجه این مرد را زندگی میکند تا مخاطب یادش برود، حمید هامون روی پرده سینما بود و مراد بیگ مرد دیگری است.
باز هم کیمیایی و حکم های او
نقشآفرینی شکیبایی در حکم مسعود کیمیایی تغییر ریل بازیگری بود، ورود از دنیای مهرجویی به جهان فکری کیمیایی، اینجا آدمها متفاوت هستند، آدمها نیات و اهداف دیگری دارند و اتمسفر و فضای دیگری میطلبند و بازیگر باید جهان ساخته و زیسته کیمیایی را بسازد. حکم و رئیس دو فیلم که شکیبایی برای کیمیایی بازی کرد، بازی کردن در روایتی دیگر بود. بیان دیالوگهایی که در جهان کیمیایی نوشته میشود جای دیگری است و زیر متن خودش را دارد. انتقال مقصود کیمیایی در دیالوگها و ساختار بازی، بازیگران را به دو دسته تقسیم میکند، آنانی که آن جهان را نشان میدهند و آنان که از پس آن برنمیآیند و در نهایت تقلیدی میشوند از بهروز وثوقی فیلمهای کیمیایی. شکیبایی اما رد خودش را در آثار کیمیایی میزند و آن قدر قدرتمند که میشود کارهای کیمیای همتراز با وثوقی و قریبیان را با شکیبایی هم به یاد آورد.
این شب این شب طولانی
دو کار با دو کارگردان سرشناس سینمای ایران دو جنس متفاوت از خسرو شکیبایی میسازد. کاغذ بی خط ناصر تقوایی یک چالش برای شکیبایی بود، او آن شخصیت محبوب همیشگی نبود، شخصیتی مرموز بود که همسرش نمیدانست او چهکاره است، در چه چیزی مشارکت دارد، بچهها از او میترسند و او نهنگی که از جنوب آورده در حیاط پشتی سر میبرد و خونش روی کاغذ روزنامههایی میچکد که راوی قتلهای زنجیرهای نویسندگان ایران هستند. شخصیتی مرزی که بین محبوب و نامحبوب قرار دارد، بازی مرزی در این حد که مخاطب تکلیفش با شخصیت مشخص نباشد و نداند که دوستش بدارد یا نه؟ بازی سختی میطلبد که شکیبایی آن را ساخت.
و اما سر آخر بازی درخشان دیگرش در اتوبوس شب زندهیاد کیومرث پوراحمد بود. اتوبوسی با چند اسیر جنگی و کودکِ سربازی که زود مرد شده است و رانندهای جانبهلب آمده و ترسیده از جان پسرش در اسارت دشمن. پدری که یک اتوبوس اسیر دارد و پسرش در اسارت دشمن است.
زندهیاد خسرو شکیبایی بازیگری بود که توانست به این شخصیتهای مرزی که اسیر تعارضات پیچیده هستند، جان بدهد، شخصیتهایی که در عمق وجود ما حضور یافته و زندهاند.